#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_38
- هستی . خیلی وقت هستی و خودت خبر نداری !!
صورتش و تار میدیدم .اشکام میومد پایین. با انگشت شستش اشکام و پاک کرد و خیره شد تو چشمام .یه جور غم تو چشماش بود که باعث شده بود سبز چشماش تیره تر بشه .
خودخواه ع*و*ض*ی
- مطمئن باش نمیشم . منو هنوز نشناختی
خندید و گفت : لجباز خانم خودمی ، کجا میخواستی بری کوچولو بگو برسونمت ؟
با عصبانیت گفتم :
- لازم نکرده خودم میرم
با لحن جدی گفت :
- یه بار گفتم که میرسونمت . کجا میرفتی؟
دوباره ترسیدم که عصبانی بشه باز ، آروم گفتم :
- دانشگاه
- تو که امروز کلاس نداشتی ؟
خدای من ، این دیگه کی بود ؟ با لکنت گفتم :
- تو ... تو ... از کجا میدونی من چه روزایی کلاس دارم ؟
خندید ، با ملایمت نوک بینی مو کشید و گفت :
- حالا
خیلی آروم گفتم :ع*و*ض*ی آشغال
با یه اخم غلیظ بهم خیره شد و گفت :
romangram.com | @romangram_com