#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_35
دیدم بله ...بازم طبق معمول بنزین ندارم . بیخیال شدم و گفتم با تاکسی میرم . داشتم پیاده تا سر خیابون میرفتم که با صدای بوق یه ماشین پریدم بالا . برگشتم سمت ماشین تا یه فحش به راننده بدم که با دیدن راننده دهنم از تعجب باز موند
این اینجا چیکار میکرد ؟!!!
ماکان عینک آفتابیش و بالای سرش گذاشت و با لبخند گفت :
- سلام
با لکنت گفتم :
- تو ... تو ای ... اینجا چیکار میکنی ؟!!!
- اومدم ببینمت . باید ازت اجازه میگرفتم ؟ !!!
بعد با پوزخند بهم خیره شد .از زور عصبانیت داشت بازم اشکم در میومد
- گفتم : ولی منم دلم نمیخواد تو رو ببینم ، واسه اینم نباید ازت اجازه بگیرم
بعد بدون اینکه بهش اهمیتی بدم از کنار ماشین رد شدم و راه خودم و ادامه دادم
دیدم با ماشین اومد کنارم و بوق زد. نگاش نکردم . صدای عصبانیش و شنیدم
- تا اون روی سگم بالا نیمده بیا و سوار شو
وایستادم ، برگشتم طرفش و نگاش کردم و گفتم :
- تو مگه غیر روی سگ ، روی دیگه هم داری
قیافش دیدنی شده بود . احساس میکردم الان از سرش دود بیرون میاد
در ماشین باز کرد که پیاده بشه. وحشت کردم . یه آن به خودم اومدم که دیدم کیفم و ب*غ*ل کردم و دارم با تمام توانم میدوم به سمت سر خیابون ، از این روانی هر کاری بر میومد
یکدفعه دیدم با ماشین پیچید جلوم .شکه شدم. خیلی ترسیدم . چون سرعتم زیاد بود نتونستم خودم و کنترل کنم و رفتم تو در ماشین . پهلوم درد گرفت . تا بیام خودم و جمع و جور کنم ، یکدفعه مچ دستمو گرفت .در ماشین وباز کرد منو پرت کرد تو ماشین و فوری سوار شد. اومدم در وباز کنم که قفل کودکم زد . داشتم سکته میزدم .محل من نداد با تمام سرعت شروع کرد به حرکت
روانی چته ، یه بار بهت هیچی نگفتم پرو شدی ؟ فکر کردی هر کاری دلت خواست میتونی باهام بکنی . زود ماشین و نگه دار وگرنه به بابا میگم....
romangram.com | @romangram_com