#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_34

همه چیز و واسه فرنوش تعریف کردم . گفت:
- یعنی بابات بازم کوتاه نیمده ؟
- نمیدونم لابد نه دیگه ، ولی فرنوش من از ماکان میترسم . حس میکنم حتی اگه بابا هم کوتاه بیاد این ول کن منم نباشه . میترسم یه بلایی سرم بیاره . هر دفعه که بیرون میرم حس میکنم یه چشم مواظبمه
- ما شانس نداریم که . این مدلش رو دیگه ندیده بودیم
همون جوری که با فرنوش حرف میزد خوابم رفت . همش کاب*و*س میدم تو خواب .
صبح فرنوش خواب بود . از خونه اومدم بیرون . در خونه رو که باز کردم دلم گرفت . به خاطر یه آدم دیونه مجبور بودم از همه چیزای مورد علاقم دور بشم .رفتم تو خونه . آروم درو باز کردم کسی تو سالن نبود . آروم رفتم تو آشپزخونه که آب بخورم دیدم مامان همون جوری که لیوان دستش . خیره شده به به نقطه
- آروم گفتم : مامانی
برگشت سمتم با مهربونی نگام کرد . آروم رفتم سمتش نشستم جلوی پاش سرم و گذاشتم رو زانوش و شروع کردم گریه کردن
دستم و گرفت بلندم کرد ، ب*غ*لم کرد اونم زد زیر گریه . یکم که آروم شدیم واسم تعریف کرد که دیشب با بابا صحبت کرده ، میگفت نمیدونم این پسره چیکارش کرده که هر چی میگم بازم حرف خودش میزنه .میگه این آدم و میشناسم بهش اطمینان دارم ، الین بچه ست و نمیفمه پی به نفعشه !!!
یکم باهاش حرف زدم و آرومش کردم .بهش اطمینان دادم مواظب خودم هستم . این که جایی که میخوام برم قابل اطمینان . چند وقت یکی میام میبینمش .
خدا بگم چیکار کنه آروین و . آروین همه زندگی بابام بود ، انقدر دوسش داشت و بهش اهمیت میداد که من همیشه حسودیم میشد . سوده ، زنش اولش به نظرم دختر خوبی بود . بابا راضی نبود به زور راضیش کردم . سوده هم خوب خودش و تو دل همه جا میکرد ولی بعد یه مدت زمین تا آسمون اخلاقش عوض شد . انگار یه آدم دیگه شد و تا الان داشت فیلم باز میکرد . بعد که مطمئن شد همه مشکلات حل شده باز خودش شده بود . بابام همه سعیشو کرد آروین تو زندگیش کم و کسری نداشته باشه . ولی سوده انقدر تو گوشه آروین خوند که از ایران بردش. بابا داغون شد . تا چند وقت میدیم که بعضی شبا گریه میکنه تو حیاط . حالا داشت سر من جبران میکرد.
رفتم یه دوش گرفتم وبا همون حوله خوابیدم رو تخت . سیاوش بهم زنگ زد و گفت بیام دانشگاه . گفت داره کارامو درست میکنه دو ترم واسم مرخصی بگیره ولی باید خودمم باشم . بلند شدم موهامو خشک کردم . صورتم خیلی رنگ پریده بود ، یه آرایش ملایم کردم . یه مانتو ساده پوشدم و کیفم و کج انداختم و رفتم پایین . مامان تا دیدم یه لبخند زد . گفت :
- سیاوش راست میگه تیپ دانشگات خیلی در همه
ب*و*سش کردم و گفتم :
- من با ابن تیپ داغونم و مانتو کوتاه و شلوار گشاد آویزون راحترم دانشگاه . تریپ معماریه .
- خودتو دوستات همه دیونه اید
- مرسی مامان جون .
بعد هم هر چی سیاوش گفت و به مامان گفتم و از خونه اومدم بیرون

romangram.com | @romangram_com