#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_33
فرنوش داشت حرف میزد ولی من اصلا حواسم به حرفاش نبود . از سیاوش خبری نبود هر چی زنگ میزدم به گوشیش خاموش بود ، ساعت 12 شب بود .مجبور شدم خونه عمه شب بمونم ، جراتم نمی کردم به خونه زنگ بزنم . از دلشوره حالت تهوع گرفته بودم . با صدای فرنوش از فکر اومدم بیرون
- نگران نباش الین . حتما حرفاشون طول کشیده .
بعد زیر لب گفت :
- پسره دیونه عقل نداره اصلا ، نمیگه این دختره نگرانه
یه لبخند زدم به فرنوش که با ویبره گوشیم پریدم بالا . با دیدن شماره سیاوش با دلهره جواب دادم . با بغض گفتم :
- خیلی ع*و*ض*ی سیاوش ، نمیگی من دق میکنم از نگرانی جرا گوشیتو خاموش کردی
با صدای آرومی گفت :
- مرسی از لطفتت ، منم خوبم به جون تو
- مرض ، چی شد ؟
با مهربونی گفت :
- آروم باش الینم . نمیتونستم صحبت کنم . باید تکلیف معلوم میشد وگرنه اونجوری بیشتر نگران میشدی
- میگی چی شده یا نه ؟
نفس عمیقی کشید و گفت :
- با زن عمو صحبت کرد م. اولش شوکه شد !!! گفت اصلا امکان نداره این اجازه رو بدم بهش ، مگه بی کس و کار که بخواد این کار و بکنه ، کلی واسش حرف زدم . از حال تو گفتم . قرار شد با بابات صحبت کنه ببینه میتونه نظرش و عوض کنه یا نه ، قرار شد شب که بابات اومد باهاش صحبت کنه و خبرش و بهم بده . الان زنگ زد . حالش بد بود ، گفت قبول میکنه کمکمون کنه .نمیدونم چی شده دیگه ، خودت باید باهاش صحبت کنی ، صبح برو خونه ببین چه خبره . من یه سر میرم دانشگاهت ببینم چیکار باید بکنم واسه مرخصی گرفتن
یکدفعه آروم شدم . همون جوری که اشکام و پاک میکردم گفتم :
- مرسـی سیاوش . خیلی دوست دارم
- دختره خل ، برو بخواب کم گریه کن . یکم تحمل کن همه چی درست میشه. شبت بخیر دختر لوس
شب بخیر
romangram.com | @romangram_com