#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_26

- من که هر چی میگم قبول نمیکنی که . فرنوش تو چرا لال مونی گرفتی و حرف نمیزنی ؟
- دارم فکر میکنم . به نظرم الین راست میگه این پسره دست از سر الین بر نمیداره باید یه فکر دیگه ای کرد
- گفتم : چه فکری ؟ شما یه راه دیگه ای بهم نشون بدین خسته شدم از بس فکر کردم
- فرنوش گفت : به نظر من باید یه مدت از جلو چشمش دور بشی
- آخه چه جوری ؟کجا برم ؟هر جا هم برم میفهمه که کجام . یا از زیر زبون بابا بیرون میکشه . تازه بابا هم بهم اجازه نمیده که جایی برم
- خوب به بابات نگو .
- من و سیاوش همزمان با تعجب بهش نگاه کردیم
- سیاوش گفت : چی میگی واسه خودت مگه میشه همچین چیزی ؟
- فرنوش گفت : باید بشه اینجوری واسه الین بهتره. شاید اونم وقتی ببینه خبری از الین نیست بیخیالش بشه و دست از سرش برداره
- گفتم :آخه نمیشه مامانم دیونه میشه اگه ازم خبر نداشته باشه .بقیه راجع به من چی فکر میکنن ؟ آبروم میره پیش همه فامیل
- به مامانت میگی کجایی .ولی راجع به بقیه ، مگه همه باید خبر دار بشن؟
- چی میگی تو مگه میشه کسی نفهمه ؟ بعد به مامان چی بگم ؟
- گوش کن با مامانت صحبت کن وقتی ببینه تو اینقدر داری اذیت میشی و راضی نیستی کمکت میکنه فقط بابات نباید چیزی بدونه . مامانت یه جورایی باید باباتو هم راضی کنه تو این مدت و نزاره یه وقت بیش از حد عصبانی بشه و کاری دست خودش بده
فکرم بدجوری مشغول شده بود
سیاوش پرسید :
- حالا به فرض که همه این کارها رو کردیم . تو این مدت کجا باید باشه ؟ خونه آشنا و فامیل که نمیتونه باشه چون هم تابلو هم ماکان و عمو پیداش میکنن . هتل هم که نمیتونه بمونه . به دختر تنهام که اتاق نمیدن ، معلوم هم نیست که چقدر طول میکشه این قضیه.!!! تنهام که نمیتونه بمونه . فکر این چیزا رو کردی ؟!!!
- من که نباید همه فکری بکنم پس تو رو واسه چی آورده اینجا ؟ یکم هم تو فسفر بسوزون
سیاوش دست به سینه نشست و رفت تو فکر

romangram.com | @romangram_com