#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_25
فردا صبح خسته و بی حوصله از خواب بیدار شدم .سریع یه دوش گرفتم .حوصله آرایش نداشتم . فوری لباس تنم کردم . رفتم پایین . به مامان گفتم میرم دانشگاه . از خونه زدم بیرون . همش ترس تو دلم بود که داره از یه جا نگام میکنه . همش چشمم تو آینه ماشین بود . 10 دقیقه زودتر رسیدم به کافی شاپ .نشستم تو ماشین منتظر شدم .چند دقیقه بعد فرنوشم اومد ورفت داخل کافی شاپ . منم از ماشین پیدا شدم .رفتم تو . از دور فرنوش دیدم رفتم طرفش و نشستم .
- سلام فرنوشی خوبی ؟
- سلام الین ، خوبم . تو خوبی ؟چی شده چرا اینقدر قیافت داغون ؟
- تو هم اگه به جا من بودی همین بود قیافت
- سلام دختر خانم های خوشگل خوبین ؟
سیاوش بود . صندلی و کشید عقب و نشست
جفتمون باهاش دست دادیم و سلام علیک کردیم
- چی شده الین فرنوش بهم گفت نگران شدم . اتفاقی افتاده عسل من ؟
حالا بزار یه چیزی سفرش بدیم . من صبحانه نخوردم گرسنمه
سیاوش سفارش کیک و قهوه داد ، منم تو این فاصله هر چی که اتفاق افتاده بود رو تعریف کردم . سیاوش از عصبانیت رگای گردنش زده بود بیرون . دستاشو مشت کرده بود
- چه طوری جرات کرده این کارو بکنه . گردنش و میشکنم . مگه فکر کرده تو بی کسو کاری
دستمو گذاشتم رو دست مشت شدش و گفتم :
- آروم باش سیاوش
- چه جوری آروم باشم ؟ به عمو میگفتی پدرش و در میاورد
- فکر میکنی خودم به این فکر نکردم ؟ ولی نمیشه . رو بابا خیلی نفوذ داره .بابا خیلی قبولش داره . فکر میکنه من الکی میگم چون ازش بدم میاد
- بذار من باهاش صحبت کنم . اصلا به بابا میگم با عمو صحبت کنه خوبه ؟
- سیاوش چرا نمیفهمی ؟اون دست از سر من بر نمیداره . شما رو صدا کردم که باهام هم فکری کنید نه این که واسه من غیرتی بشی
با بی حالی به چشمام نگاه کرد و گفت :
romangram.com | @romangram_com