#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_20

- من مگه کیف و کفشم که صاحب داشته باشم ؟ من اصلا تو رو نمیشناسم .
- همین که من میشناسمت کافیه
ای خدا .این دیگه کیه ؟ هنوز حس میکردم پوست سرم داره میسوزه. نمیخواستم گریه کنم. الان وقت گریه کردن نبود باید جلوی این اشکای لعنتی رو میگرفتم .باید جلوش قوی بودم وگرنه لهم میکرد.
- تو هم منو نمیشناسی ؟ مگه چند بار همدیگر و دیدیم ؟ چی از من میدونی اصلا ؟
آروم زیر لب . جوری که به زور شنیدم گفت :
- بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی میشناسمت
تعجب کردم. اینم روانی بود
- من دوست ندارم اصلا این واست مهم نیست؟
دستاشو تو هم گره کرد و گفت :
- علاقه مند میشی کم کم بهم
عصبانی شدم دیگه .بلند داد زدم
- چی داری میگی واسه خودت ؟ من آدمم ، واسه خودت تصمیم میگیری که علاقه مند میشم ؟ تو کی هستی که واسه آینده و سرنوشت من تصمیم میگیری ؟من نمیخوام اینجوری ازدواج کنم .من دلم میخواد عاشق بشم ، بعد ازدواج کنم . دلم میخواد خودم واسه آیندم تصمیم بگیرم ، مگه الان عصر حجره....
با دادی که زد دهنم همون جوری باز بود . از رو مبل بلند شد . اومد طرفم بازومو گرفت بلند کرد.چونم و گرفت و با صدایی دو رگه گفت :
- خفه شو. هر چی هیچی نمیگم واسه خودت میگی و میری ؟ تو فقط باید عاشق من بشی .میفهمی ؟
رگهای گردنش از عصبانیت زده بود بیرون ، صورتش قرمز شده بود
- تو مال منی .فقط من . حق نداری به کسی نزدیک بشی وگرنه من میدونم . تو سهم منی پس بیخود دست و پا نزن چون آخرش سهم خودمی ، نفس هاش به لبام میخورد . همینجوری داشت نگام میکرد. ته چشماش یه چیزی بود که درک نمیکرد. یه جور محبت
هه محبت ؟این غول بیابونی مگه این چیزا هم حالیش میشه غیر زورگویی !!!
همون جوری که داشت نگام میکرد اومد سمتم

romangram.com | @romangram_com