#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_19
ولی کاش این حرف و نمیزدم ، انگار یهو آتیش گرفت با سرعت اومد سمتم ، بازومو گرفت بلندم کرد و تو چشمام نگاه کرد و گفت :
- مگه نگفتم از این به بعد همه کارای تو به من مربوط میشه ؟ هان ؟
خدایا این چرا اینقدر آتیشی بود !!!با عصبانیت داشت نگام میکرد. انقدر چشماش جذبه داشت که نمیتونستم نگاهم واز چشماش بگیرم . تو همون حال هم داشتم فکر میکردم چقدر این چشما با این ابروهای گره خورده تو هم خوشگله . یه سبز تیره خوشرنگ که به خاطر ناراحتی رگه رگه های قرمز هم توش معلوم شده بود ، با دادش نگام و از چشماش گرفتم :
- نگفتم ؟
- تو بگی . مگه هر حرفی تو بزنی من باید گوش کنم ؟
با یه حرکت مقنعه ام رو از سرم در آورد . موهامو که از پشت بسته بودم گرفت تو مشتش و موهامو کشید عقب ، بدجور سرم درد گرفت. پوست سرم داشت میسوخت . لباش و چسبوند به گوشم آروم گفت :
- یه بار دیگه بگو چی گفتی !!!
گوشم داشت از حرارت نفسش میسوخت .ضربان قلبم رفته بود بالا . با ناله گفتم :
- ولن کن موهامو کندی
یه نفس عمیق کشید و موهامو ول کرد ، پرت میشم رو کاناپه
- قراره چه خبری رو بهش بدی هان ؟
- هیچ خبری !!!
دوباره اومد طرفم . از ترس خودمو جمع کردم تو مبل .دستاشو دوطرفم بالای مبل گذاشت و گفت :
- من گوشام درازه که این جواب وتحویلم میدی ؟
صورتش با صورتم یکم فاصله داشت . از ترس نفس نفس میزدم .سرمو تا جایی که جا داشت تو گردنم فرو کردم که چشمای عصبانیش و نبینم گفتم :
- از دوستم خوشش اومده .روش نمیشد بهش بگه از من خواست باهاش صحبت کنم . منم گفتم باهاش حرف میزنم جواب و بهش میگم
- به تو جه ربطی داره ؟ مگه چیکارشی؟ دیگه نبینم از این کارا بکنی . از صد قدمی هیچ پسری رد نمیشی وگرنه من میدونم با تو . تو صاحب داری پس خوب حواستو جمع کن . بعد سرش آوررد روی موهام و یه نفس عمیق کشید ، نفسش که موهامو و کف سرم میخورد مسیوزندم . یکم مکث کرد وبعد رفت نشست رو مبل و با لذت نگام کرد.چشماش برق میزد
همون جور که گریه میکردم با ترس گفتم :
romangram.com | @romangram_com