#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_154

نذاشتم بقیه حرفش و بزنه . تند سرم و تکون دادم که یعنی حرفی نمیزنم . با یکم مکث دستش و برداشت . یه نفس عمیق کشیدم و به سرفه افتادم .
لعنتی ، لعنتــی
تا یکم نفسم بالا اومد سریع یه نگاه به خودم کردم اشکم سرعت بیشتری گرفت . سعی کردم با دستم خودم رو بپوشونم ولی نمیشد . ماکان یکدفعه دستام و گرفت و گذاشت دو طرف صورتم رو تخت و خم شد روم . مچ دستم داشت میشکست .سرش برد توی گردنم و شروع کرد به ب*و*سیدن گردن و سر شونم . داشت حالم به هم میخورد از اضطراب . از تماس لباش با بدنم چندشم میشد . به سختی گفتم :
- ماکان تو رو خدا ولم کن . نکن اینکار رو
سرش و آورد بالا ، در حالی که نفس نفس میزد با صدایی کشدار گفت :
- چرا ولت کنم ؟ زنمی. حقمی . مال خودمی
اینبار سرش برد پایین تر . داشتم سکته میزدم . انقدر دستامم محکم گرفته بود که مچم درد گرفته بود . با هق هق گفتم :
- جان من ولم کن. تو رو خدا . جان الین ولم کن .
با عصبانیت نگام کرد . نفس نفس میزد . با یه حرکت ولم کرد و بازوم و گرفت و نشوندم رو تخت و تکونم داد و گفت :
- دیگه حق نداری جان خودت رو قسمم بدی فهمیدی؟
هیچی نمیگفتم . فقط گریه میکردم . محکمتر تکونم داد و گفت :
- فهمیدی لعنتی ؟
ترسیدم . سرم و به معنی بله تکون دادم .
با عصبانیت گفت :
- الین لعنت بهت . وقتی من دارم ملاحظه ات رو میکنم حق نداری احمق فرضم کنی . فکر میکنی واسم راحت بود که از حق طبیعیم بگذرم ؟
بازم محکم تکونم داد و گفت :
- آره ؟ فکر میکنی راحت بود ؟
اشکام دیدم و تار کرده بود. بازوم ول کرد . دستش و برد سمت صورتم . سرم کشیدم عقب . یکدفعه یه دستش و انداخت دور شونم . منو کشید سمت خودش و تکیه دادم به خودش . چونش و گذاشت رو سرم و به آرومی گفت :

romangram.com | @romangram_com