#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_151
از اینکه چقدر تنها بودم . چقدر دلم می خواست اون لحظه کنارم بود . که چقدر به حمایتش و سایه پر مهرش نیاز داشتم .
انگار خیلی حرف تو دلم بود که حالا تمومی نداشت .
گفتم و گریه کردم .
گفتم و زار زدم .
گفتم و طلب بخشش کردم .
گفتم و التماس کردم فقط یه بار دیگه بهم فرصت بده . بهم این اجازه رو بده که محبتش رو داشته باشم .
انقدر گریه کردم که احساس کردم دارم از حال میرم . همون جوری که سرم رو پاش بود از ته دلم گریه کردم . تو حال خودم بودم که گرمای دست بابا رو روی سرم احساس کردم .
انگار خدا دنیا رو بهم داد . سرم و بلند کردم و به چشمای اشک آلود بابا نگاه کردم . بعد دستش و ب*و*سیدم و خودم رو انداختم تو ب*غ*لش . بابا هم بدون حرف محکم ب*غ*لم کرد . محکم به خودش فشارم داد . از ته دل گریه کردم. چقدر این احساس امنیت خوب بود . از خدا ممنون بودم که یه فرصت دوباره بهم داد. یکم که گریه کردم آروم شدم . وسرم و از سینش جدا کردم
بابا هم نگام کرد و آروم دستش و کشید به جایی که سیلی زده بود . آروم گفتم :
- ناراحت نباش بابا . این سیلی حقم بود .
پیشونیم و ب*و*سید و آروم گفت :
- بلند شو بابا . برو تو اتاقت استراحت کن . دیگه هم گریه نکن . شب با هم حرف می زنیم .
بعد بلند شد از جا . دستم و گرفت و منو برد سمت اتاقم و گفت :
- دست و صورتت رو بشور و یکم استراحت کن .
بعد آروم ب*غ*لم کرد و بدون اینکه دیگه نگام کنه رفت
یه لبخند از ته دل زدم و رفتم سمت دستشویی . تو آینه به خودم نگاه کردم . پلک چشمام باد کرده بود . به خاطر گریه زیاد چشمام از زور سر درد به سختی باز بود .
گوشه لبم شکافته بود و یکم خون روش خشک شده بود . یک طرف صورتم به خاطر سیلی که خورده بودم کبود شده بود .
هیچ کدوم از اینها مهم نبود . مهم این بود که بابا منو بخشیده بود . صورتم و آروم شستم و خشک کردم . اومدم بیرون از تو کشوی میز یه قرص مسکن برداشتم و با آب شیر خوردم .
romangram.com | @romangram_com