#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_149
- آره . ولی هر چی که گفت بهت ، تو هیچی نگو ،حق داره . اون عصبانیه . باشه مامان ؟
- چشم مامانی .
مامان تازه ماکان و پشت سرم من دید . ماکان تا مامان و متوجه خودش دید اومد جلو ، سلام داد و حال و احوال کرد . ولی مامان سر سنگین جوابش و داد .ماکان هم اصلا به روی خودش نیاورد . دلم یه جورایی خنک شد .
با مامان رفتیم داخل ساختمون . بابا رو دیدم که پشتش به من بود .رومبل نشسته بود و داشت روزنامه میخوند . اشک تو چشمام دوباره جمع شد . تازه الان می فهمیدم که چقدر دلم واسش تنگ شده بود . من چیکار کردم با خانوادم . غرور این مرد و شکستم . با پاهایی لرزوم رفتم جلو و آروم صدا کردم :
- بابایی !!!
عکس العملی نشون نداد . آروم رفتم جلوش وایستادم و با بهت به بابا نگاه کردم . خدایا تو این مدت کم چقدر قیافش شکسته شده بود . تارهای موی سفیدش بیشتر شده بود . بابایی که همیشه اصلاح کرده و مرتب بود ، حالا ریشاش بلند شده بود و قیافش و پیرتر نشون میداد . اصلا بهم توجهی نکرد .
بدون اینکه دست خودم باشه اشکام پشت سر هم میومد پایین . آروم گفتم :
- بابا منو ببخش . غلط کردم .
مامان و ماکان هم وایستاده بودن و به ما نگاه میکردن . مامان با چشمای اشک آلود و ماکان با اضطراب .
بابا بلند شد و بدون اینکه به من نگاه کنه رفت سمت پله ها که بره بالا . نا خودآگاه دویدم طرفش و دستش و گرفتم و با هق هق گفتم :
- بابا تو رو خدا ببخش منو. هر تنبیهی که میخوای واسم در نظر بگیر ، فقط بهم بی محلی نکن . حق داری . هر چی بگی حق داری . من خریت کردم . من بچگی کردم . بابا تو بزرگی کن و منو ببخش .
با عصبانیت برگشت سمتم و یه سیلی محکم زد تو گوشم . جوری که پرت شدم زمین . بعد بلند داد زد :
- برو همون قبرستونی که بودی . اینجا دیگه جای تو نیست .
و بدون اینکه به من نگاه کنه رفت بالا
شوری خون تو دهنم احساس میکردم . یه طرف صورتم از شدت ضربه سر شده بود .
در همون حالت به مامان نگاه کردم که بی حال نشست رو زمین و زد زیر گریه . دلم آتیش گرفت .صدای ماکان و شنیدم که با نگرانی اسمم و صدا میکرد . با عجله اومد سمتم و اومد کمکم کنه که از روی زمین بلند بشم که دستش و پس زدم و با نفرت به چشمای نگرانش نگاه کردم .
نمیدونم تو چشمام چی دید که جا خورد . آروم زمزمه کرد .
- الیـن
romangram.com | @romangram_com