#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_147

- بسته جوجو . بلند شو
از لای چشمام نگاش کردم ، داشت با لبخند نگام میکرد . گفتم :
- دیگه به من نگو جوجو
خندید و گفت :
- باشه، خانم کوچولو خوبه؟ بلند شو . باید زودتر راه بیوفتیم . باید بریم تهران
تا اسم تهران اومد چشمام باز شد و با ناراحتی نگاش کردم
خندید و گفت :
- چی شده باز اینجوری نگاه میکنی ؟
با ناراحتی گفتم :
- میشه امروز نریم ؟ من دلم شور میزنه . روم نمیشه بابا رو ببینم .
نوک بینیم و ب*و*سید و گفت :
- نه کوچولو . بالاخره باید با واقعیت کنار بیای . زود باش من میرم دوش بگیرم .
بعد هم از جاش بلند شد . تا نگاهم بهش افتاد یه جیغ خفه کشیدم و رفتم زیر پتو و از اون زیر داد زدم :
- نمیتونی مثل آدم لباس بپوشی و با این وضع افتضاح جلوی من نگردی ؟
صدای خندش اومد و بعد هم با همون صدای خندون گفت :
- من راحتم . مشکلی نمیبینم . در ضمن باید کم کم به این هم عادت کنی
بعد هم رفت .
- بچه پرو ع*و*ض*ی

romangram.com | @romangram_com