#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_146
با صدایی که دورگه شده از ناراحتی گفت :
- فعلا که جای تو اینجاست . لازمم نکرده جات و به کسی بدی
تلاش کردم دستش و از دور گردنم باز کنم . در همون حال گفتم :
- ولم کن راحت نیستم .دارم خفه میشم .
سرش و توی موهام فرو کردو گفت :
- خفه نمیشی .مهم نیست راحت نیستی . اولشه . باید عادت کنی کم کم
آمپرم رفت بالا . آروم از حرص گفتم :
- ع*و*ض*ی
با صدایی که خنده توش معلوم بود . گفت :
- شنیدم چی گفتی . کم مثل پیرزنا غر غر کن . بگیر بخواب خوابم میاد .
با آرنج زدم تو شیکمش و گفتم :
- پیرزن خودتی. بی ادب
با خنده گفت :
- خشن ، میگم جوجویی میگی نه !!! من نهایتا بشم پیرمرد . ولی هر کاری کنم پیرزن نمیتونم بشم
- هه هه خندیدم
بحث کردن باهاش فایده ای نداشت .سعی کردم به این فکر نکنم که الان تو ب*غ*ل ماکانم . چشمام و بستم و خوابیدم .
صبح با صدای ماکان از خواب بیدار شدم . چشمام و مالیدم و گفتم :
- چیه بزار بذار بخوابم .
romangram.com | @romangram_com