#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_145
منم بدون حرف غذام و خوردم و اومدم بیرون . با خودم گفتم بذار ببینم تلفنی اینجا پیدا میشه یا نه که دیدم خبری نیست . در خونه هم قفل بود و نمیشد رفت بیرون . معلوم نبود خودشم کدوم گوریه .
حوصله ام سر رفت . اعصابم ریخت به هم . تا شب خودم و سر گرم کردم . هیچ خبری هم از ماکان نشد . آخر خسته شدم . بدون شام رفتم خوابیدم .
هنوز چشمام سنگین نشده بود که صدای باز شدن در اتاق و شنیدم . لای چشمام و باز کردم . دیدم ماکان آروم اومد تو اتاق و در و بست . اهمیت ندادم و چشمام و دوباره بستم . داشتم سعی میکردم خوابم نره که از بالا پایین شدن تخت فهمیدم که خوابید کنارم .
آروم گفت :
- بیداری الین ؟
جواب ندادم که فکر کنه خوابم ، یکم که گذشت دید جواب نمی دم اومد از پشت ب*غ*لم کرد. یه آن کپ کردم . سعی کردم خودم و از تو ب*غ*لش بیرون بکشم که محکمتر ب*غ*لم کرد و منو به خودش نزدیک کرد.
آروم گفتم:
- ولم کن میخوام بخوابم .
با خنده گفت :
- کلک زدی جوجو ؟ خواب نبودی ؟
بعد هم دستشو از زیر سرم رد کرد و گردنم و ب*غ*ل کرد و آروم کنار گوشم گفت :
- اتفاقا منم میخوام بخوام .
حرصم گرفت . با صدای عصبی گفتم :
- برو همون جایی که تا الان بودی بخواب .
با خنده گفت :
- چی شد ؟ جو جو حسودی مییکنه ؟
پوزخندی زدم و گفتم :
- منو حسودی ؟ بگو کی رو میخوای قول میدم همه تلاشم و بکنم که بیارمش اینجا به جای خودم پیشت . تو هم دست از سر من بر داری .
romangram.com | @romangram_com