#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_143
با تعجب نگاش کردم و گفتم :
- عروسی ؟
- آره . این قدر تعجب داره ؟
با ناراحتی گفتم :
- چه عروسی گرفتنی؟ میخواییم خودمون رو گول بزنیم ؟ ما که عقد کردیم .
با شیطنت نگام کرد و گفت :
- ما فقط عقد کردیم . اتفاقی که بینمون نیفتاده . افتاده ؟ تازه اگر هم می افتاد هم مهم نیود . هیچ ربطی به عروسی گرفتن نداشت
بعد هم زد زیر خنده
عصبانی نگاش کردم وگفتم :
- من مسخره نیستم . عروسی هم نمیخوام
با ناراحتی و عصبانیت نگام کرد و گفت :
- من ولی عروسی میخوام . تو هم مجبوری موافقت کنی . در ضمن این واسه خودت هم خوبه
بعد با پوزخند ادامه داد :
- همه که دست گل تو رو نمیدونن. نمیدونن که تو از خونه بابات گذاشتی رفتی
ع*و*ض*ی داشت به من تو هین میکرد . منم با عصبانیت نگاش کردم و گفتم :
- دست گل من به خودم ربط داشت . میتونستی خودت و بکشی کنار و کاری به کار من نداشته باشی که حالا به خاطر ماست مالی کردنش بخوای عروسی بگیری . مجبورت نکرده بودن که .
با عصبانیت گفت :
- چه ماست مالی ؟
romangram.com | @romangram_com