#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_140

با عصبانیت گفتم :
- معلوم هست چه غلطی داری میکنی ؟
با صدای دو رگه شده گفت :
- مگه نگفتی من ذاتم خرابه ؟ چه انتظاری پس ازم داری؟ میخوام ذات خراب و نشونت بدم .
بعد سرش و آورد جلو و آروم زمزمه کرد :
- تو الان زن منی و حق هیچ مخافتی نداری
ای بمیری الین با این حرف زدنت میمردی خفه میشدی و حرف نمیزدی . تو که همیشه آخر ضایع میشی . پس جلوی این زبون وا موندت رو بگیر .
اومد دوباره بیاد سمتم که فوری گفتم :
- ولم کن ماکان . غلط کردم . کاریم نداشته باش. تو رو خدا ولم کن .
یکم نگام کرد. بعد ولم کرد و دراز کشید کنارم . اومدم فوری از جا بلند بشم که دستمو کشید و دوباره خوابوندم و گفت:
- کجا ؟ بخواب ببینم
از ترسم خوابیدم تکون هم نخوردم . جرات نداشتم بهش نگاه کنم .
آروم گفت :
- فکر نکن من ازت میگذرم . زیادم نمیتونم تحمل کنم . پس فکر نکن میتونی با التماس به خواستت برسی. دارم بهت وقت میدم که کم کم خودت رو با شرایط ....
بعد از چند لحظه دوباره گفت :
- تا اون زمان هم هر شب جات تو ب*غ*ل من . فکر نکن بتونی جدا بخوابی . فهمیدی ؟
خدایا . چه جوری من اینو تحمل کنم هر شب . چیزی نگفتم . برگشت نگام کرد و گفت :
- چیزی نشنیدم؟

romangram.com | @romangram_com