#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_139
- شنیدم چی گفتی . راحت باش تعارف نکن تو رو خدا .
خندم گرفت . چقدر این بشر رو داشت . چونش رو گذاشت رو موهام و گفت :
- میدونی داشتم نیم ساعت پیش که نگات میکردم و زمانی که از خواب بیدار شدی به چی فکر میکردم ؟
پوزخندی زدم و گفتم :
- چرا فکر میکنی فکرای تو واسم مهمه ؟
آروم گفت :
- یادته یه روز صبح زنگ زدم بهت با صدای خواب آلود جوابم رو دادی ؟ یادت گفتم دلم میخواد چند سال از عمر و بدم ولی الان کنارت بودم و وقتی از خواب بیدار میشدی می دیدمت ؟
یادم اومد . اون موقع چقدر تو دلم به این حرفش خندیدم ولی حالا ..
- وقتی امروز صبح دیدم چه جوری از خواب بلند شدی و چشمات و مالیدی و خستگی در آوردی... یاد اون روز افتادم .
نفس عمیقی کشید و ادامه داد :
- اون روز مسخرم کردی . ولی من مطمئن بوم که یه روز میاد که اینجوری کنارمن از خواب بیدار بشی و مال خود خودم باشی
پوزخندی زدم و گفتم :
- آره . مسخرت کردم . چون ذات کثیفت و نمیشناختم . اگه مثل الان میشناختمت ، اون روز حرفت رو جدی می گرفتم .
اینو که گفتم انگار آتیش گرفت . یه چنگ زد تو موهام و سرم و اورد بالا و صورتش و آورد نزدیکم و از بین دندونای به هم کلید شدش گفت :
- آره راست میگی . تقصیر منه که ذات کثیفم و همون دیشب نشونت ندادم .
موهام داشت کنده میشد .دستم و گذاشتم رو دستش که از فشار انگشتاش کم کنم . سینه اش از عصبانیت داشت به شدت بالا پایین میرفت . چشمام و بستم . دلم نمیخواست ببینمش . عضله های بازوش منو میترسومند .
تو فکرم هم زمان داشتم حرفش و تجزیه و تحلیل میکردم . چی داشت میگفت ؟ منظورش چی بود ؟
تو همین فکرا بودم . که یکدفعه نفسم بند اومد . چشمام و یکدفعه باز کردم . با تعجب نگاش کردم . این داشت چه غلطی میکرد . نفس کم آوردم . یکدفعه به خودم اومدم و با مشت کوبیدم تو سینش که ولم کنه ولی انگار نه انگار . بعد از یکم تلاش ولم کرد . با چشمای خمار زل زد بهم .
romangram.com | @romangram_com