#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_138
بعد هم یه لبخند محو زد و خوابید .
انقدر محکم گرفته بودم طپش قلبش و تکون خوردن سینه اش رو از پشتم احساس میکردم . دلم میخواست یه کاری کنم که ولم کنه ولی فکرم کار نمیکرد . حالم خوب نبود . حتی دیگه قدرت نداشتم دستو پام و تکون بدم . حس میکردم خیلی داغم . چشمام خیلی سنگین بود و داشت بسته میشد . احساس میکردم یکم تب دارم .داشتم تلاش میکردم فکرم و جمع کنم و یه چیزی بهش بگم که دیگه نتونستم چشمام و باز نگه دارم و همون جوری که دوباره خوابیدم .
نمیدونم چقدر گذشته بود که با احساس دستی که موهام و نوازش میکنه بیدار شدم . یه ذره ول خوردم و چشمام و مالیدم . که یکدفعه یادم اومد پیش ماکان خوابیدم و فوری چشمام و باز کردم
دیدم دستش وگذاشته زیر سرش و در حالی که یه لبخند رو لبشه ، داره با لذت منو نگاه میکنه. کپ کردم . فوری یه نگاه به لباسای تنم کردم . وقتی تغییری تو لباسام ندیدم یه نفس عمیق کشیدم و خیالم راحت شد .
برگشتم سمتش با عصبانیت نگاش کرد . یه لبخند زد و نشست تکیه داد به بالای تخت با انگشت زد به نوک بینیم و گفت :
- راجع به من چی فکر کردی کوچولو ؟
از اون فکری که تو سرم بود خجالت کشیدم ولی به روم نیاوردم بلند شدم نشستم که که از سر درد چشمام وبستم . ای خدا چقدر حالم بده . همون جوری که دستمو روی سرم فشار میدادم تا دردش کمتر بشه ، چشمم خورد به بدنش که هیچ لباسی تنش نبود . یه جورایی هم چندشم شد، هم خجالت کشیدم . هم عصبانی شدم . سرم و انداختم پایین و با عصبانیت و صدایی گرفته گفتم :
- تو اینجا چیکار میکنی ؟ به چه حقی یواشکی اومدی تو تخت من هان ؟
یکدفعه دستم و گرفت و مجبورم کرد که بهش نزدیکتر بشم . هر چی دست وپا زدم انگار نه انگار جونی هم توی تنم نبود که بتونم بیشتر از این تلاش کنم . از این این همه نزدیکی چندشم میشد . آروم دم گوشم گفت :
- اینقدر ول نزن تا من نخوام تو هیچ جا نمیری . پس ساکت باش .
یه ذره دیگه تلاش کردم دیدم فایده نداره . آروم گرفتم ولی از عصبانیت داشتم خفه میشدم .
تا جایی که صدای گرفته ام بهم اجازه میداد ،بلند داد زدم :
- ولم کن دیونه . فکر کردی کی هستی . به چه حقی اومدی اینجا خوابیدی ؟
از حرکت سینش میفهمیدم که داره می خنده . ع*و*ض*ی داشت مسخرم میکرد . آروم گفت :
- فکر کنم لازم باشه دوباره واست یادآوری کنم که من الان شوهر تو هستم . پس اتاق منو و تخت من معنی نداره . هر جا که من بخوابم تو هم همون جا میخوابی
آروم زیر لب گفتم :
- لعنت بهت
با صدای ناراحتی گفت :
romangram.com | @romangram_com