#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_131

- هیچی ، باور کن
- یعنی اینقدر با هم صمیمی بودین که نشستی از خصوصی ترین چیزهای زندگیت باهاش صحبت کردی ؟
عصبانی شدم . هلش دادم عقب و گفتم :
- راجع به من چی فکر میکنی که هر چی از دهنت در میاد میگی لعنتی؟
بلند شد وایستاد و رفت طرف پنجره پشتش و کرد به من و گفت :
- لابد از من یه غول ساختی و ازش خواستی اون بیاد و تو رو از دست من نجات بده ؟
با عصبانیت گفتم :
- مگه غیر اینه ؟
رفتم سمت اون برگه . اونو برداشتم و رفتم طرفش وگرفتم طرفش و گفتم :
- اینو ببین ؟ این چیه که واسه من گرفتی ؟
با پوزخند نگام کرد و گفت :
- این برگه میگه تو مال منی و همیشه هم مال من میمونی
با پوزخند گفتم :
- کور خوندی آقا . درسته که بابام راضیه ولی بابام که نمیخواد با تو عروسی کنه . تا وقتی هم که من راضی نباشم هیچ عقدی صورت نمیگیره .
با شیطنت نگام کرد و گفت :
- راضی میشی
یه لبخند خبیثانه زدم و گفتم :
- تو خواب ببینی .

romangram.com | @romangram_com