#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_130
مشتام و گرفت تو دستش ومنو کشید تو ب*غ*لش . دیگه توان نداشتم . دیگه اعصاب نداشتم . بستم بود . سرم و گذاشتم رو سینش و گفتم :
- چرا بابا بهم اعتماد نکرد . واسه یه بار ازش خواستم بهم اعتماد کنه ولی این کار و نکرد . چرا ؟
سرم و فشار داد به سینش و گفت :
- بابات رو درک کن . تو دخترشی . خیلی واسه یه پدر سخته که ناموسش از خونه بره . ندونه شب کجاست و پیش کیه .
اینا رو که میگفت دستش و مشت کرد و فشار میداد به تخت . انگار واسه خودش هم خیلی سخت بود .
با مشت کوبیدم به سینش و خودم و کشیدم عقب و گفتم :
- ولی اگه تو لعنتی پیدات نشده بود ، منو و حامین داشتیم قضیه رو درست میکردیم
یکدفعه خیز برداشت سمتم . که باعث شد سریع خودمو بکشم عقب و بیوفتم رو تخت . از ترس چشمام و بستم . سایه اش افتاد روم . با پا خودم کشیدم عقب که دستش محکم دور بازوم قفل شد و باعث شد دیگه نتونم تکون بخورم . سرش و آورد نزدیکم و گفت :
- تو داشتی چه غلطی میکردی ؟
با ترس و لرز گفتم :
- هیچی
دستمو محکمتر فشار داد و بلندتر داد زد :
- مگه تو نگفتی که فقط پرستار بودی اونجا . پس چی داری میگی که با داشتی مشکل و با حامین حل می کردی ؟
آروم گفتم :
- مشکلم و با حامین گفتم و اونم قول داد کمکم کنه .
بازوم کشید و منو رو تخت نشوند و اون یکی بازوم رو هم گرفت و گفت :
- الین چی رو داری از من مخفی میکنی ؟ تو با اون پسره چه رابطه ای داشتی ؟
عصبی گفتم:
romangram.com | @romangram_com