#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_129

- البته پیشنهادش از طرف من بود .
بعد انگار داره یه داستان تعریف میکنه . دست به سینه نشست و گفت :
- وقتی رفتی بابات خیلی داغون شد . پای آبروش در میون بود . اگه مردم میفهمیدن میدونی چه آبروریزی بزرگی واسه بابات بود ؟
بعد با ناراحتی گفت :
- من داشتم دیونه میشدم . چه برسه به بابات .
بعد یه نگاه به من کرد و گفت :
- من اگه بابات قبول هم نمیکرد دنبالت میگشتم . نمیذاشتم از دستم در بری ولی به بابات اینجوری نشون ندادم .
- گفتم الین با فرارش یه جورایی آبروی منم برده .
بعد با عصبانیت نگام کرد و گفت :
- چون همه میدونن من میخوام باهاش ازدواج کنم . فرار کرده که با من نباشه .
بعد یه پوزخند زد و ادامه داد :
- ولی من چون دوسش دارم دنبالش می گردم و هر جور شده پیداش میکنم . به این شرط که اجازه بدین با من ازدواج کنه . اینجوری اگه کسی هم متوجه نبودش بشه آبروریزی نمیشه . اگر هم بشه بیشتر متوجه منه .
بعد زیر چشمی نگام کرد و گفت :
- میدونی این جوری من یه جورایی آبروت و خریدم .
بعد برگشت با عصبانیت بهم نگاه کرد و گفت :
- چون نه من نه بابات نمیدونستیم کجایی و ممکنه چه بلایی سرت اومده باشه . ولی اینجوری من به بابات نشون دادم که همه جوره قبولت دارم و ناراحت نباشه به خاطر این موضوع . در واقع یه جورایی سر بابات منتم گذاشتم .
با عصبانیت برگه رو ول کردم و با مشت افتادم به جونش و گفتم :
- لعنتی همش تقصیر تو . از وقتی اومدی تو زندگیم گند زدی به همه چی . تازه منت هم میذاری سرم . لازم نکرده منت بذاری . ولم کن . خودم حلش میکنم . چون کاری نکردم

romangram.com | @romangram_com