#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_128
یه پوزخند زد و گفت :
- احتیاجی نیست اینجا نگه ات دارم .
با تعجب نگاش کردم . یعنی چیکار میخواست بکنه با من ؟
بلند شد رفت سمت میز آرایش و از توی کشوی اولش یه برگه در آورد و اومد طرف من و برگه رو گرفت سمتم
با تعجب وترس برگه رو گرفتم و بازش کردم . از چیزی که تو برگه بود چمشمام تا آخرین حد ممکن باز شد .
با لکنت گفتم :
- تو.... تو ...نمی ... نمیتونی ...این کار رو ....با من بکنی !!!
خندیدو گفت :
- یه دلیل بیار که بتونه جلوی منو بگیره؟
با عصبانیت گفتم :
- دلیل بزرگ تر از این که من ازت متنفرم ؟ من دوست ندارم . چرا اینو نمیفهمی ؟
یه خند عصبی کرد و گفت :
- این دلیل واسم مهم نیست .دلیل دیگه ای داری ؟
با هق هق گفتم :
- بابا نمیتونه این کار و با من بکنه ؟ مگه ندید که من چقدر از تو بدم میاد ؟ مگه ندید که به خاطر تو از خونه فرار کردم ؟ پس چرا این کار و با من کرد ؟!!
پوزخندی زد و گفت :
- یکی از دلایلش همین بود که تو از خونه رفتی .
بعد نشست کنارم رو تخت و تکیه داد به بالای تخت و پاهاش رو انداخت رو هم گفت :
romangram.com | @romangram_com