#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_127
- واسه چی گذاشتی رفتی ؟ چه جوری با اون خانواده آشنا شدی ؟
با هق هق گفتم :
-واسه این که هیچ کس به حرفم گوش نکرد . زوری که نبود . من نمیخوام با تو ازدواج کنم
داد زد :
- تو غلط میکنی .
بعد انگار یهو یه چیزی فهمیده باشه برگشت سمتم . چشماشو باریک کرد و با دقت نگام کرد و گفت :
- تو تنها نبودی نه ؟ کی کمکت کرد الین ؟دوستات ؟ یا....
ترسیدم. نمیخواستم پای سیاوش و فرنوش به ماجرا باز بشه . با عجله گفتم :
- چی داری واسه خودت میگی . من تنها تصمیم گرفتم . از طریق آگهی روزنامه اونجا رو پیدا کردم .
یه خنده عصبی کرد و گفت :
- واقعا احمقی الین . چطور تونستی این کار رو بکنی ؟ چه جوری تونستی بهشون اطمینان کنی ؟ یعنی واسه این که با من نباشی هر کار احمقانه ای رو انجام میدی ؟ اصلا واست مهم نیست چه بلایی سرت میاد ؟
داد زدم .
- آره . چون نمیخوام نزدیکت باشم . نمیخوام هر لحظه عذاب بکشم .
بعد آروم و با التماس گفتم : ماکان تو رو خدا بزار برم .
یه خنده عصبی کرد . برگشت از روی شونه اش منو نگاه کرد و گفت :
- جک نگو باشه ؟بذار این مژده رو بهت بدم که از این به بعد هر لحظه باید عذاب بکشی چون من ولت نمیکنم .
با حالت عصبی گفتم :
- تا ابد که نمیتونی منو اینجا نگه داری ؟
romangram.com | @romangram_com