#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_126

بعد داد زد :
- به چه حقی اونجا بودی ؟ تو خونه ای که اون پسره بود ؟
با ترس گفتم :
- من تو اون خونه پرستار بودم . از یه دختر کوچولو مراقبت میکردم .
بلندتر داد زد :
- من الان باید حرف تو رو باور کنم ؟
- باور کن راست میگم . دستمو شیکوندی ولم کن لعنتی.
بی توجه به حرفم با بدنش فشارم داد رو تخت . داشتم خفه میشدم . دوباره گفت :
- تو چه پرستاری بودی با اون پسر اومدی مهمونی هان ؟ دست تو دست هم رفتین مهمونی ، بعد میگی پرستار بودم ؟
خدای من چی بگم الان ؟
- باور کن اون ماجراش فرق میکرد . اون فقط یکی و میخواست تا تنها نره . منم قبول کردم باهاش برم
سرش و آورد جلو و از بین دندونهای بهم کلید شدش گفت :
- چرا به تو گفت ؟ دختر دیگه دور و برش نبود که باهاش بره ؟
با ترس سریع گفتم :
- چرا گفت همیشه با آیدا میرفته .ولی آیدا امتحان داشته .
- لعنت بهت الین . من احمق نیستم . بهت گفتم طرف هیچ پسری نرو . نمیذارم مال کس دیگه ای بشی . انوقت تو راحت بلند شدی با یه پسر دیگه رفتی مهمونی ؟
یه نفس عمیق کشید .ولم کرد و از رو تخت بلند شد و نشست لبه تخت . منم فوری نشستم گوشه تخت و پاهام رو تو ب*غ*لم جمع کردم .
سرش و گرفت تو دستش .آروم با صدایی گرفته گفت :

romangram.com | @romangram_com