#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_121

کوبیدم به در و داد زدم :
- کمک . یکی کمکم کنه ؟ کسی اینجا نیست ؟
خبری نبود .
نگاش کردم . خونسرد داشت نگام میکرد . سرم خیلی گیج میرفت . چشمم خورد به پنجره . همون جوری که مراقب بودم ماکان از جاش بلند نشه رفتم طرف پنجره . پرده رو کنار زدم تا ببینم کسی و میبینم یا نه که از چیزی که دیدم دهنم باز موند . رو به روم هیچی نبود فقط جنگل بود و درخت . خدایا من کجام ؟؟؟؟؟
پس به خاطر همینه که انقدر خونسرد نشسته و نگام میکنه ؟ چون میدونه وسط ناکجا آبادم و هیچ راه فراری ندارم .
آروم نشستم رو زمین گوشه دیوار و تو خودم جمع شدم و گفتم :
- من کجام . واسه چی منو آوردی اینجا ؟
نگام کرد و گفت :
- اینجا ویلای منه . یه جوری خونه دومم. دور تا دور اینجا جنگل . کسی هم از اینجا خبر نداره . پس مطمئن باش هر چی داد و فریاد کنی صدات به کسی نمیرسه . حتی اگه ولت کنم بری هم مطمئن باش نمیتونی راه برگشتت و پیدا کنی . پس بهتره اینقدر تقلا نکنی و آروم باشی .
بدبخت شدم . هیچ کس منو پیدا نمیکنه . هیچ کس نمیدونه من کجام .
اشکام و پاک کردم و گفتم :
- تورو خدا بذار من برم .واسه چی منو آوردی اینجا ؟ چی از جونم میخوای ؟
خندید . اومد روبه روم واستاد . از ترسم خودم رو چسبوندم به دیوار . جلوی من رو پاهاش نشست و گفت :
- چی شد پس ؟!! خوب پشت تلفن بلبل زبونی میکردی ؟ مگه نگفتی هر غلطی دلت میخواد بکن ؟ مگه نگفتی هیچ کاری نمیتونم بکنم ؟؟ نمیتونم پیدات کنم ؟ پس چی شده حالا افتادی به التماس؟
اشکام و با پشت دستم پاک کردم و گفتم :
- اشتباه کردم بذار برم . خواهش میکنم .
خندید . بلند شد رو به پنجره وایستاد و گفت :
- حالا که پیدات کردم و دیدی نمیتونی از دستم فرار کنی مظلوم شدی ؟؟

romangram.com | @romangram_com