#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_120
با شیطنت نگام کرد وگفت :
- فکر کن من
احساس میکردم دیگه خونی تو بدنم نیست . و همه هجوم آورده سمت مغزم .
با عصبانیت گفتم :
- ع*و*ض*ی . به چه حقی همچین کاری کردی ؟ تو حق نداشتی از بیهوشیم سوء استفاده کنی
با پوزخند نگام کرد و گفت :
- فکر نکنم با وضعیت الانت . تو بهوش بودنت هم کاری از دستت بر بیاد .
با عصبانیت گفتم :
- خیلی پستی
- نه چرا پست باشم ؟ دلم میخواد با چیزی که مال خودمه هر کاری که دلم بخواد بکنم . بعد با شیطنت نگام کرد و گفت :
- تو با این قضیه مشکلی داری ؟
با عصبانیت گفتم :
- من مال تو نیستم ع*و*ض*ی .
با آرامش دستی تو موهاش کشید و گفت :
ولی بودنت اینجا ، این و نمیگه . نه؟؟ !!
ع*و*ض*ی . ع*و*ض*ی
ملحفه رو تخت و کشیدم طرف خودم و دورم پیچیدم . همون جوری که زیر چشمی نگاش میکردم . به سرعت بلند شدم و دویدم طرف در . درست نمیتونستم راه برم . یه حالت سر گیجه داشتم . رسیدم به در . دستگیره در و بالا پایین کردم ولی در باز نشد قفل بود.
چقدر احمق بودم من . واقعا توقع داشتم که در باز باشه ؟ نگاه کردم بهش . داشت با همون پوزخند مسخره نگام میکرد . انگار حرکات من واسش یه جور تفریح بود.
romangram.com | @romangram_com