#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_119

خدایا منو از این کاب*و*س وحشتناک بیدار کن . این حقیقت نداره .سرم و به سمت جایی که صدا ازش میومد گردوندم . دیدم گوشه اتاق جایی که سایه افتاده و تاریکتر .یه صندلی که روش نشسته .
شکه شدم . این همه سختی کشیدم . این همه مامان و بابا رو اذیت کردم که آخرش بشه این ؟؟ از روی صندلیش بلند شد و اومد طرفم . تازه تونستم صورتش رو ببینم . یه تیشرت آستین حلقه ای مشکی با یه شلوار گشاد مشکی ست پوشیده بود . موهاشم در هم ریخته بود تو صورتش .
با دیدنش انگار تازه به عمق ماجرا پی بردم .
- ماکـان منـو دزدیده بود .
یه پوزخند مسخره رو لبش بود. آروم گفت :
- خوب خوابیدی ؟
ع*و*ض*ی . منو دزدیده بود تازه داشت مسخرمم میکرد .
با صدای لرزونی گفتم :
- من کجام ؟ تو اینجا چی کار میکنی ؟ به چه حقی منو آوردی اینجا .؟
صندلی کنار پنجره رو برداشت و برعکس کرد و نشست روش و حرفی نزد . یه نگاه به در کردم .
اومدم از زیر پتو بیام بیرون که دوباره یاد لباس تنم افتادم . از فکر اینکه ماکان منو با این لباس دیده باشه صورتم مثل لبو قرمز شد . با عصبانیت گفتم :
- لباسای من کجاست ؟ تو حق نداشتی منو با این لباس ببینی!!!
خندید و گفت :
- چی شده ؟ لباس راحتی نیست ؟
با عصبانیت گفتم :
- این لباس مگه چیزی هم داره که بخواد راحت باشه یا نباشه ؟
یکدفعه از فکری که تو سرم افتاد به مرز سکته رفتم . با لکنت گفتم :
- کی .... کی لباس منو عوض کرده ؟

romangram.com | @romangram_com