#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_118
خندید و گفت :
- خودت و لوس نکن دختر برو بخواب .
اون شب با فکر مشغول و سر درد بسیار به زور خوابیدم . و سعی کرد دیگه به ترسام فکر نکنم
ولـ ــی ولی ای کاش به ترسام فکر میکردم .
دو روز گذشت . تو این دو روز کلی با حامین حرف زدم قرار شد . به سیاوش زنگ بزنم یه قرار با عمو بزارم و باهاش صحبت کنم . بعد حامین به مامان و باباش بگه . اول عمو با بابا صحبت کنه ، بعد که یکم عصبانیتش خوابید، مریم جون با بابا حرف بزنه .
من میدونم بابا قانع نمیشه . چون از دستم خیلی عصبانیه . الان که فکر میکنم کار خیلی بدی کردم . من یه جورایی غرور بابا رو شیکوندم . قرار شد فردا با سیاوش تماس بگیرم . با کلی فکر درهم و برهم خوابیدم .
صبح تو حیاط نشسته بودم و داشتم به تاپ بازی روشا نگاه میکردم . باغبونم هم اومده بود و داشت به درخت و گلها میرسید . کسی خونه نبود . داشتم فکر میکردم که به سیاوش چی بگم ؟ یعنی کار درستیه یا نه ؟ که یه نفر زنگ حیاط رو زد . توجهی نکردم . داشتم دنبال شماره سیاوش میگشتم که باغبون صدام کرد و گفت :
- دخترم یه خانمی دم در باهات کار داره!!!
- با من ؟ خانم ؟ یعنی کی میتونه باشه ؟ شایدم با من کار نداره با مریم جون کار داره .
با شک و تردید رفتم جلو در . ولی کسی اونجا نبود .با تعجب سرم و بیرون بردم ببینم که کسی هست یا نه . که یکدفعه یه نفر دستم و گرفت و محکم از حیاط کشیدم بیرون .
نا خودآگاه یه جیغ کوتاه زدم که یکدفعه یه دست بزرگ جلوی دهنم و گرفت و صدام رو خفه کرد . صدای داد باغبون میشنیدم . انقدر شکه بودم که اصلا نمیدونستم چی به چی هست .
شروع کردم به تقلا کردن که خودم و آزاد کنم . همون موقع یه ون بزرگ جلومون وایستاد . یه نفر منو مثل پر کاه بلندم کرد و داخل ون برد و ماشین با سرعت حرکت کرد .
داشتم از ترس سکته میزدم . اصلا نمیتونستم نفس بکشم . سرم پایین بود و کسی رو نمیتونستم ببینم . داشتم خفه میشدم که اون دستی که جلوی دهنم بود برداشته شد و تونستم یه نفس پر صدا بکشم . هوا با شدت به ریه ام هجوم آورد و به سرفه افتادم . تا اومد جیغ بزنم یه دستمال جلوی دهنم قرار گرفت و دیگه نفهمید چی شد و چشمام بسته شد .
یه نور افتاده بود تو صورتم . به زور چشمام و باز کردم. خیلی خوابم میومد . انگار بین پلکام چسب ریخته بودن و به زور باز میشد . سرم خیلی سنگین بود و درد میکرد. دوباره چشمام وبستم . ولی فوری بازشون کردم .
من کجام ؟ این جا کجاست ؟ تو یه اتاق نا آشنا و بزرگ رو تخت خوابیده بودم . فکرم کار نمی کرد . هنگ کرده بودم . یه دفعه یادم اومد . اون خانم که کارم داشت . ماشین ون . منو دزدین . راحت منو تو روز روشن دزدین .
از این فکر یکدفعه سیخ تو جام نشستم یه جیغ کوچولو زدم . اومدم برم سمت در . تا پتو رو از رو خودم پس زدم از دیدن لباس تنم شکه شدم .یه پیرهن کوتاه و نازک تنم بودم . فوری دوباره رفتم زیر پتو و تا گردن اونو کشیدم بالا .
خدای من ، من کجام !!! کی لباسم و با این لباس افتضاح عوض کرده . اشکام از ترس بدون ارادم میومد پایین . که یکدفعه با شنیدن یه صدا . احساس کردم روح از تنم جدا شد
- پس بالاخره بیدار شدی خانم و خواب آلود ؟
romangram.com | @romangram_com