#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_113

بعد رو کرد سمت منو گفت :
بعدا میبینمت الین . رادین هم دست داد و گفت : فعلا . رفت.
یکدفعه به خودم اومدم صداش کردم و رفتم طرفشون و گفتم :
- رادین یه لحظه بیا .
اومد دستشو گرفتم و گفتم :
- من به کسی نگفتم برگشتم . تو هم نگو خواهشا . نمیخوام تا کارام درست نشده کسی بفهمه .
خندید.و گفت :
- باشه خیالت راحت باشه . ورفت
من شانس ندارم که . مامان رادین با مامان سیاوش دختر خاله بودن . نامزدی رادین و محیا هم به واسطه من و تولد من انحام شد . حالا از شانس من باید تو این مهمونی باشه . چقدر اشتباه کردم که اومدم . یکدفعه یاد حامین افتادم .
ای خدااااااااا حالا جواب حامین رو چی بدم . برگشتم سمتش دیدم دستاش رو گذاشته رو زانوهاش و سرشم گرفته پایین .
آروم رفتم سمتش و نشستم کنارش . دستم و گذاشتم رو دستش . برگشت سمت و نگام کرد . چشماش قرمز قرمز بود . قیافش یه جور غم خاصی داشت . حالا من با این پسر چه کنم !!!
آروم گفت :
- حاضر شو بریم
گفتم :
- ولی دوستت....
نذاشت ادامه حرفم رو بزنم و گفت :
- بهت میگم حاضر شو
آروم بلند شدم و رفتم طرف اتاقی که لباسام توش بود . خودش هم رفت سمت کیان . لباسم و تنم کردم . توی آینه خودم رو نگاه کردم . رنگ صورتم مثل مرده سفید شده بود .بیخیال . خسته شدم از تظاهر کردن . اومدم بیرون . جلوی درب منتظرم وایستاده بود . تا منو دید رفت بیرون . منم مثل بچه یتیما دنبالش میومدم .

romangram.com | @romangram_com