#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_111
- به به سلام الین خانم . پارسال دوست . امسال آشنا . هیچ معلوم هست تو کجایی دختر خوب ؟
یکدفعه حامین و پشت سر من دید وبا تعجب بهم نگاه کرد و گفت :
- نامزد کردی الین ؟
به سختی خودم و جمع جور کردم . حامین و به محیا و رادین به عنوان دوست خانوادگی معرفی کردم . با هم دیگه دست دادن . احوال پرسی کردن . به دعوت حامین اونها هم کنار ما نشستن رو مبل . من که تقریبا از حال رفتم رو مبل . میدونستم بدجوری رنگم پریده . از نگاههای مشکوکی که حامین بهم میکرد معلوم بود
- خوب چه خبر الین خانم ؟ دیروز خونه عموت بودم . سیاوش میگفت رفتی اتریش پیش خالت!!!
ای خدا چقدر بدبختم من ، چرا باید الان من اینجا باشم ؟چرا رادین باید اینجا باشه ؟ چه نسبتی با کیان داره ؟ نگاه متعجب حامین رو احساس میکردم .
خیلی سختم بود جلوی حامین دروغ بگم .ولی مجبور بودم . به سختی دهن باز کردم و گفتم :
- رفته بودم . یه کاری واسم پیش اومد برگشتم ولی یکی دو روز دیگه باز میرم. شما اینجا چیکار میکنید ؟
- رادین گفت : کیان پسر شریک باباست . با هم دوستیم . تو اینجا چیکار میکنی؟
به حامین نگاه کردم. داشت با اون چشمای خوشگلش کنجکاوانه منو نگاه میکرد، گفتم :
- حامین و کیان با هم دوستن
محیا دستم و گرفت و گفت :
- خیلی بی معرفتی الین . همینجوری بی خبر یهو دانشگاه رو ول کردی رفتی به زنگامم جواب ندادی ؟ با خودت نگفتی یه دوست صمیمی دارم که نگرانم میشه . به خدا از فکرت بیرون نمیومدم . چند بار زنگ زدم خونتون نبودی . گفتم شاید جواب تلفن هامو نمیخوای بدی اومدم دم در خونتون . مامانت که نبود . باغبونتون گفت الین خانم رفته خارج . تا اینکه فرنوش و تو دانشگاه دیدم گفت که این ترم رو مرخصی گرفتی رفتی اتریش
بهش حق میدادم . محیا دوست صمیمیم بود . باید یه جوری بهش خبر میدادم که نگران نشه . دستش و فشار دادم و گفتم :
- معذرت میخوام محیا . باور کن یکدفعه ای شد وگرنه حتما خبرت میکردم
رادین گفت :
- حالا اتریش چیکار داری تو ؟ مگه چند ماه پیش با مامانت اینا نرفتی پیش خالت ؟ چی شد که دوباره تنها رفتی ؟
یکدفعه یه فکر اومد تو ذهنم و فوری گفتم :
romangram.com | @romangram_com