#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_110
- چشم چرونی بسته ،بریم
حامین خندید و من و به سمت پسری جونی که داشت با چند تا دختر صحبت میکرد برد و صداش کرد . اسمش کیان بود . برگشت سمت حامین و منو که بازوی حامین رو گرفته بودم با تعجب نگاه کرد. یه چیزی به اون خانمها گفت وامد سمت ما و باهامون دست داد و احوال پرسی کرد . تولدش رو تبریک گفتیم . اون هم تشکر کرد . به حامین گفت :
- خانم رو معرفی نمیکنی حامین جان ؟
حامین با لبخند برگشت سمت منو گفت :
- البته ، ایشون الین خانم هستن . یکی از دوستان خانوادگی .
بعد به سمت من برگشت و گفت :
- این گل پسرم ، کیان . دوست خوبم که از دوران دبیرستان با هم هستیم .
از آشنایی با هم ابراز خوشحالی کردیم .تعارف کرد که بریم بشینیم و از خودمون پذیرایی کنیم .
با حامین رفتیم یه گوشه نشستیم و خدمتکار ازمون پذیرایی کرد . مهمونی خیلی شلوغی بود . با حامین نشسته بودیم و حامین داشت از خاطرات دانشگاه و دبیرستانش با کیان صحبت میکرد . باورم نمی شد حامین اینقدر شیطون بوده باشه . داشتم به شیطنت های حامین میخندیدم که ....
با شنیدن یه صدا احساس کردم که واسه یه لحظه ضربان قلبم وایستاد .
تموم بدنم یخ زد . با شنیدن دوباره اسمم از زبونش به سختی سرم و حرکت دادم و بالا رو نگاه کردم . خودش بود . محیـا !!!! لعنتـی
محیا دوباره گفت :
- خودتی الین ؟ خوبی ؟
به زور روی پاهام وایستادم . دست یخ زدم رو به دست گرمش که به سمتم دراز شده بود سپردم . همون جوری دستم تو دستش بود روشو کرد به سمت دیگه و گفت :
- رادین . بیا ببین کی اینجاست !!!
خدای من همین رو کم داشتم . رادین هم بود . خلم . مگه میشه یه جا محیا باشه اون وقت رادین نباشه ؟
رادین اومد سمتم . به سختی یه لبخند زدم ولی میدونستم بیشتر شبیه پوزخند تا لبخند . حامین هم داشت با تعجب نگام میکرد.
رادین یه لبخند گنده زد و گفت :
romangram.com | @romangram_com