#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_108
نگام کرد . یه نفس عمیق کشید . تلوزیون و خاموش کرد و گفت :
- یه چیزی میخوام بهت بگم .. اگه راضی نبودی رودربایسی نکن راحت بگو نه . باور کن از گفتن از این حرف هم منظور خاصی ندارم . ولی مجبورم یه جورایی
خندیدم گفتم :
- خیلی خوب بابا . حالا چقدر مثل دخترا مقدمه چینی میکنه . حرفتو بزن
خندید و گفت :
- نگاه کن خودت نمیزاری باهات مودبانه حرف بزنما . راستش جشن تولد یکی از دوستامه . یه جورایی همه زوج میان . من همیشه با آیدا میرفتم . ولی میگه فردای مهمونی امتحان داره و نمیتونه بیاد . میخوام ببینم اگه واست زحمتی نیست با من میای ؟ کسی دیگه ای به فکرم نرسید . به عنوان یه دوست ساده .باور کن منظوری ندارم .
خندم گرفت ، گفتم :
- خیلی خوب بابا . میام حالا چرا اینقدر غش و ضعف میری
خندید و گفت :
- پس حاضر شو بریم لباس بخریم .
از فکر این که با حامین برم تو پاساژ و یکی ببینم مو به تنم سیخ شده . اونجا که شمال بود دیدنم . اینجا که دیگه....
فوری گفتم :
- نه تو لباسام . همینجوری یه لباس شبم آوردم . اون موقع کلی به خل بودن خودم خندیدم ولی الان میبینم که آفرین به خودم مغزم کار کرده .
خندید و گفت :
- اونو که شک دارم کار کنه
کوسن و رو مبل و پرت کردم طرفش . همون جوری که میرفت طرف در با خنده گفت :
- بازم اگه چیزی لازم داشتی بگو .مهمونی فردا شبه . ببخشید دیر بهت گفتم . تو فکر بودم که چه جوری بهت بگم
- گفتم: باش
romangram.com | @romangram_com