#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_105
- بقیه چی ؟فامیل؟ آشنا ؟
- مامانت به همه گفته یه مدت رفتی اترش پیش خالت . مثلا الان تو توی مسافرت تفریحی هستی . پس لطفا سوغاتی من فراموش نشه .
خندیدم و گفتم :
- خاک تو سر ندید بدیدت کنن. واست کوفت هم نمیارم .
خندید و گفت :
- تو سالم به آغوش خانواده برگرد ، من یکی به شخصا چیزی نمیخوام .الین کجایی صدای خیابون میاد . بیرونی ؟
یه نگاه به حامین کردم . دیدم چشمش به جاده ولی معلومه همه حواسش پیش منه . آروم گفتم :
- آره . با خانواده نکویان شمال بودیم، الان داریم برمیگردیم .
یه نفس عمیق کشید و گفت :
- الین یه چیزی بهت میگم نترسیا
با دلشوره گفتم :
- چی شده سیاوش ؟
- فکر کنم ماکان یه سر نخی ازت پیدا کرده ولی زیاد مهم نیست .
قلبم یه آن اومد تو دهنم . با دلشوره گفتم :
- نـه !!! یعنی چی سیاوش ؟
گفتم که چیز زیاد مهمی نیست . مامانت دیروز زنگ زد و گفت که ماکان اومده پیش بابات و داشته میگفته که انگار یه نفر الین شمال تو یه پاساژ دیده و این که میخواد بیاد دنبالت . شبانه راه افتاده اومده طرف شما ببینه چه خبر .راستش مامانت که گفت . چون میدونستم تو تهرانی با خودم گفتم زده به کاهدون . ولی انگار زیاد هم دستش خالی نیست و منابع اطلاعاتیش قویه .
احساس میکردم رنگ و روم پریده . به سختی گفتم :
- حالا چیکار کنم سیاوش ؟
romangram.com | @romangram_com