#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_103
چند قدم ازم دور شد بعد صدام کرد و گفت :
- الین جواب منفیت به خاطر حامین نبود ؟
شکه شدم . چرا باید این فکر رو بکنه؟ ما که تا دیروز به خون هم تشنه بودیم . چرا این فکر به ذهنش رسیده .
آروم گفتم :
- باور کن نه
نگام کرد و گفت :
- ممنون . شب خوش
اینو گفت و رفت . خیلی ناراحت شدم واسش .ولی من این همه بدبختی رو کشیدم که بخوام با عشق زندگی کنم . دلم میخواد یه ازدواج عاشقانه داشته باشم . یکم نشستم . ولی خیلی سردم شد . بلند شدم رفتم تو اتاق تا بخوابم . قرار بود فردا صبح حرکت کنیم . باید بتونم از خواب بیدار بشم .
صبح وقتی داشتیم میرفتیم اردلان رو ندیدم . گفتن صبح زود از مریم جون و آقای نکویان خداحافظی کرده . رفته سر کار . بهش حق میدادم که نخواد دیگه منو ببینه . حامین هم دوباره شده بود همون اخمو و بد اخلاقی که قبلا بود .
باز هم قرار شد من و روشا با حامین بیایم ولی این بار آیدا هم همراه ما بر میگشت . چون فردا امتحان داشت . منو وروشا جلو نشستیم آیدا هم صندلی عقب . نیم ساعت بعد از اینکه راه افتادیم روشا خوابید . حامین ماشین و نگه داشت و روشا رو عقب خوابوند . آیدا هم که ماشالله از وقتی راه افتاده بودیم در خواب ناز به سر میبرد . با صدای حامین حواسم و جمع کردم .آروم جوری که اگه آیدا بیدار باشه نشنوه با کنایه گفت :
- از عاشق دل خسته چه خبر ؟ چرا برای خداحافظی نبود ؟
با ناراحتی گفتم :
- شاید چون دلش نمیخواسته منو ببینه .
با تعجب گفت :
- چرا ؟
- چون دیشب باهاش صحبت کردم و بهش جواب رد دادم .
با تعجب گفت :
- برای چی ؟ اون که پسر خیلی خوبیه . قیافه و وضع مالی خوبی هم داره که . پس مشکل کجا بود ؟
romangram.com | @romangram_com