#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_92

_خسته نباشی قهرمان،رسیدیما،باید شرتو کم کنیو پیاده شی.
بی حرف دستم رفت سمت دستیگره ماشینو کشیدمش،کل کل کردن با کیارشو به یه وقت دیگه موکول کردم.کیارش باهام هم قدم شد و
گفت:
_راستشو بگو داشتی به کدوم احمق و بدشانسی فکر میکردی خاله قزی؟
با حرص دوقدم بهش نزدیک شدمو موهاشو کشیدمو جیغ مانند گفتم:
_کیارش بمیر لطفا.
خنده ای کرد و سعی کرد دستامو از موهاش جدا کنه.یکدفعه ای صدایی رو از پشت سرم شنیدم:
_اینجا جای دعوا نیستا.
دستمو به ارومی از موهاش کیارش جدا کردمو چرخیدم سمت صدا که با ازاد رخ به رخ شدم.اخمی کردمو زیر لب سلام کردم،مثل خودم
جوابمو داد.بعد از اینکه با کیارش احوالپرسی گرمی کرد حرکت کردیم سمت اسانسور،خیلی معذب بودم.سرمو انداختم پایین،سنگینی
نگاهی رو حس میکردم،اما سرمو بالا نیاوردم،بالاخره اسانسور ایستاد،نفسمو فوت کردم بیرون،با هم رفتیم سمت ورودی شرکت.کیارش
به اتاقی که کنار اتاق مدیریت بود اشاره کرد و گفت:
_حوا بیا اینجا.
ازاد نگاهی بهمون کرد و پوزخندی زد،دوس داشتم مشتمو بکوبم تو دهنش پسره دخترباز،در اتاق مدیریتو باز کرد و رفت داخل.با
کیارش وارد اتاق کناری شدیمو شروع به کار کردیم،حدود دوساعتی میشد که بی وقفه داشتیم کار میکردیم،حتی فرصت نکردم سرمو
بخارونم،گردنم بشدت درد میکرد.تقه ای به در خورد و یه پسری وارد شدو رو به کیارش گفت:
_اقای مهندس،اقای مهندس ادین کارتون دارن.
کیارش سری براش تکون داد،از جاش بلند شد و گفت:
_من برم بینم ازاد چیکارم داره.
سری براش تکون دادم،از در رفت بیرون.کش و قوسی به خودم دادم،وای خشک شدم بابا گور بابای پروژه.تقه ای به در خورد،سریع
صاف نشستم که کیارش وارد شد و رفت سمت کت و کیفشو گفت:
_حوا من یه کار مهم و خیلی خیلی فوری برام پیش اومده،باید برم.
اخمی کردمو گفتم:

romangram.com | @romangram_com