#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_9

*
~~~~~از نگاه ازاد~~~~~امروز بالاخره کلاسا شروع شد،خوشحال بودم،اونم بخاطر اینکه سرگرمیای جدیدی میتونستم پیدا کنم! از یکنواختی زندگیم خسته شده
بودم ! لباس مناسبی پوشیدم.چشمکی از تو اینه واسه خودم زدم همیشه دوست داشتم کع تو دید باشم از خوش شانسیم همیشه این اتفاق می
افتاد!
بعد اینکه مطمئن شدم تیپم هیچی کم نداره از اینه دل کندم و از اتاقم زدم بیرون،از پله ها رفتم پایین، عشقم(مامانم) رو دیدم که رو مبل
نشسته بود و داشت با ناز سوهان میکشید،سلام بلند بالایی گفتم،تازه توجهش به من جلب شد،همچین که نگاش به من افتاد چشاش برقی
زدواز جاش بلند شدو گفت:
_ عزیز دلم چطوره؟
طبق عادت همیشگیم رفتم جلو و رو دستاش بوسه ای زدم و گفتم:
_ خوبم عش ِق ازاد،رعنا جون من چطوره؟
لبخندی زدو با دستاش موهام رو بهم ریخت و گفت:
_کم زبون بریز بچه،میبینم که تیپ نفس گیر زدی،نکنه میخوای شر به پا کنی دانشگاه؟
غش غش خندیدمو گفتم:
_ درست گفتی رعنا جون میخوام شروع کننده جنگ جهانی چهارم من باشم!
لبخندی زدو گفت:
_خب اقای مبارزو جنگجو صبحانه میخوری دیگه؟
لبخندم رو پررنگ تر کردم و گفتم:
_اگه رعنا جون افتخار بده حتما.
با ناز خندید باهم رفتیم سمت میز غذاخوری ، اگه بخاطر مامانم نبود نمیخوردم،اما وقتی رعنا جون یه حرفی بزنه نه نمیشه گفت.
باهم پشت میز نشستیم. در حالی که اب پرتقالم رو مزه مزه میکردم گفتم:
_ رعنا جون پدر از خواب بیدار نشده؟
لبخندی زدو گفت:
_نه عزیزم هنوز خوابه.

romangram.com | @romangram_com