#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_88

_لازم نمیبینم به شما توضیح بدم،اگه لطف نمیکنین که من قطع کنم.
دندونامو روهم سابیدم،شماره رو براش خوندم که فقط با گفتن"مرسی" تماس رو قطع کرد.حتی خداحافظی هم نکرد.گوشیو پرت کردم رو
میز،داد زدم:
_فقط ده دقیقه وقت داری تا از جلو چشام گم شی بیرون.
با صدای بهم خوردن در به خودم اومدم،باید میرفتم شرکت.
~~~~~~ازنگاه حوا~~~~
رو تختم نشستم و به گوشیم زل زدم،هه،لاشی بودنش برام ثابت شد.دیگه نباید بهش نزدیک شم،اون یه لاشیه،دخترباز بیشعور.نگاهی به
شماره کیارش کردم،امروز اخرین قراره پروژمون بود،نمیدونم چجوری شمارش از تو گوشیم پاک شده بود.شمارشو گرفتم.
*
صدای سرحالشو شنیدم:
_به ابجی حوای خودم،احوال شما بانو؟
تو این چند ماه شناخته بودمش،دقیقا برام مثل هیراد بود،میدونستم که به عسل علاقه داره.خودش بهم گفته بود.لبخندی زدمو گفتم:
_سلام کیارش مرسی فدات تو خوبی؟
_مرسی عزیزم شکر.
_امروز اخرین روز قرار پروژمونه درسته؟
_اره حوا،فقط امروز باید بیای شرکت ازاد.
_وا؟چرا اونجا؟
_یه سری کار دارم اونجا،بعدشم شرکت ازاد امکانات کافی رو هم داره.
با نارضایتی گفتم:
_باشه پس میبینمت،فعلا.
_میبینمت.
رفتم جلوی اینه،فکرم رفت سمت ازاد،مانتو مدل سنتیمو با یه شلوار تنگ پوشیدم،یکم ارایش کردم،شالی رو هم ب صورت باز رو
موهای بافته شدم قرار دادم بعد از برداشتن کیف و وسایلم از خونه زدم بیرون.ماشینی کنار پام ترمز زد،بدون توجه بهش داشتم ب راهم

romangram.com | @romangram_com