#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_87
با ترس نگاهم کرد،بدجور عصبی بودم.نمیدونم چرا دوس نداشتم حوا از کثافت کاریام چیزی بدونه،ناخوداگاه مشتمو کوبیدم به در شیشه
ای حموم که شیشه هاش با صدای وحشتناکی شکست.از ترس جیغی کشید،قدم به قدم رفتم جلوتر،اصلا درد دستمو حس نمیکردم فقط دلم
میخواست این موجود نفرت انگیز روبه رومو نابود کنم.با لکنت گفت:
_گـ....گه خوردم ازاد ببخشید.
از موهاش گرفتمشو کوبیدمش به دیوار،صدای برخورد استخوناشو شنیدم زد زیر گریه.با داد زیر گوشش گفتم:
_چی بهش گفتی؟
سرشو انداخت پایین،فشار محکمی به موهاش که تو چنگم بود وارد کردم و گفتم:
_با توام لعنتی حرف بزن.
با درد گفت:
_چشم چشم هرچی تو بگی میگم،بهش گفتم که من عشقتم و توام وقتشو نداری و الان رفتی حموم.
با بهت نگاهش کردم تو ذهنم فقط تصویر چشمای تیله ای حوا بود،دستام از دورش باز شد که ُسر خورد کنار دیوار حموم.عقب گرد
کردمو از حموم اومدم بیرون،نشستم رو تخت و دستی لابه لای موهام کشیدم،من چمه؟چرا انقدر طرز فکر حوا نسبت به خودم برام
مهمه؟تازه سوزش دستمو حس کردم،نگاهم به دست پراز خونم افتاد.کی خون اومد که متوجه نشدم؟دوست داشتم بهش زنگ بزنم،یه
بوق..دوبوق..سه بوق......هشت بوق.... برنداشت لعنتی،دستمو مشت کردم که سوزش دستم عمیق تر شد،دوباره شمارشو گرفتم:
_بله؟
برداشت،لبمو گاز گرفتمو گفتم:
_سلام.
_من نمیخوام وقتتونو بگیرم،خدافظ.
لعنتی،تند تند گفتم:
_عه؟این چ حرفیه،مراحمی من همیشه برات وقت دارم،کاری داشتی زنگ زده بودی؟
صدای پوزخندشو شنیدم:_شماره اقای محبی رو میخواستم متاسفانه پاک شده.
اخمام رفت تو هم،با کیارش چیکار داره؟
_اونوقت چرا شماره اقای محبی رو میخواین؟
romangram.com | @romangram_com