#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_89
ادامه میدادم که صدای کیارش رو شنیدم:
_بابا چه نازی میکنه واسه ما،بپر بالا بینم توله.
خنده ای کردم و رفتم سمتش،در جلو رو باز کردمو نشستم:
_چیشد که اومدی دنبالم؟
_اخه عقل کل تو ادرس شرکت ازادو داشتی تا بیای؟چهره متفکری ب خودم گرفتمو با خنگی گفتم:
_عه وا راس میگیا.
_خنده ای کردو گفت:
_بله دیگه ما همیشه هوشیار هوشیاریم شما فقط خنگ بازی در بیار.
بیشعوری زیر لب بهش گفتم که خنده ای کرد،یاد گذشتم افتادم،خنده هام.....!!!!!
فلش بکی به گذشته
با ترس و لرز اینور و اونورمو نگاه کردم،استرس داشتم،کف دستام عرق کرده بود.کولمو رو دوشم بالا پایین کردم،منتظر بودم تا زنگ
بخوره برم خونه .میدونستم دوباره میاد،سارا زد تو بازومو گفت:
_حوا انقد نگران نباش اجی.
با لحنی ترسیده گفتم:
_دیروزم اومده بود سارا،چیکارش کنم؟
با ذوق گفت:
_خیلی خری حوا،باید از خداتم باشه ها یه جیگری مثل اون دنبالت باشه،من که ارزومه یه همچین کسی دنبالم باشه.
با این حرفش یه حسی به بدنم منتقل شد.به انگشتای دستم خیره شدم،با خوردن زنگ بعد از خداحافظی با سارا از حیاط دبیرستان زدم
بیرون.استرس داستم،یه استرس شیرین،ته دلم دوست داشتم همیشه نگاه اون پسر دنبالم باشه".اما چه میدونستم که همون نگاه رسوای
عالمم میکنه؟"با قدمای اروم داشتم میرفتم سمت سرویسم که یکدفعه ماشینی که حتی اسمشم نمیدونستم جلوی پاهام ترمز زد.شوکه سرمو
بلند کردم،خودش بود،حتی اسمش نمیدونستم،ایندفعه نمیدونم شجاعتمو از کجا اوردم،برخلاف همیشه که فرار میکردم سرجام ایستادم.با
اخم زل زدم به پسر چشم رنگی روبه روم که از ماشین پیاده شده بود،با پیاده شدنش یه عطر خوشبویی به مشامم رسید...
"نینا ویچـــــ"
romangram.com | @romangram_com