#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_81
از اونجایی که شکمم همیشه به عقلم پیروز میشد سری به نشونه تائید تکون دادم.همون لحظه گارسونی نزدیکمون شد و منو رو روی
میز گذاشت،تعظیم کوچیکی کردو رفت.ازاد به منو اشاره کرد و گفت:
_خب انتخاب کن.
با دو انگشتام منو رو به سمتش هل دادمو گفتم:
_زیاد گرسنم نیست،دلیل اومدنم فقط بخاطر دونستن شرطته،پس انتخاب غذا به عهده خودت.سری به نشونه تائید تکون داد و منو رو باز کرد،بعد ازچند دقیقه انگشتشو رو یه اسمی گذاشتو گفت:
_با این موافقی؟
منو رو ب سمت خودم چرخوندم،نگاهی ب اسم غذا کردم "تورتیلای رولی پولی مرغ" با تعجب به اسم غذا زل زدم.من فقط سه روز
طول میکشه تا اسمشو حفظ کنم.زیر لب اسمشو تکرار کردم،از مرغ اخرش فهمیدم که توش مرغ بکار رفته،وای حوا تو دیگه کسی
هستی چشم بسته غیب گفتی.با صدای ازاد سرمو بلند کردمو بهش خیره شدم:
_خب موافقی یا نه؟
با اعتماد بنفسی که نمیدونم از کجام در اورده بودم تکیمو به صندلی زدمو گفتم:
_واااااو اتفاقا این یکی از غذاهای مورد علاقمه.
لبخندی زدو گفت:
_میدونستم که خوش سلیقه ای.
*
تو کسری از ثانیه میز پر از غذا و مخلفاتش شد.نگاهی به شکل غذا کردم،یجوری بود.ازاد به غذا اشاره کردو گفت:
_خب،شروع نمیکنی؟
قاشق چنگالمو بدست گرفتم و با یه لبخند زوری گفتم:
_چرا چرا.
زیر چشمی بهش خیره شدم که با ولع داشت میخورد. یه لقمه کوچیک گذاشتم تو دهنم.ای خـدا نمیدونستم بخندم یا گریه کنم،اره حوا تو
میتونی،قورتش بده.بزور قورتش دادم،سریع لیوان نوشابمو برداشتمو سر کشیدم،با حالت زار به بشقاب دست نخوردم خیره شدم،یعنی من
باید اینو تمومش کنم؟ازاد سرشو بلند کرد و گفت:
_چرا نمیخوری؟خوشت نیومده مگه؟
romangram.com | @romangram_com