#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_80

پوزخندی زدو از کنارم عبور کرد..
*
دو قدم به سمت جلو برداشتم،اما حس کنجکاویم نسبت به دونستن شرطش خیلی شدید بود.ناخوداگاه راه رفته رو برگشتمو گفتم:
_قبوله،میام،اما خیلی زود باید برگردم.
نگاهی بهم انداختو اشاره ای به ماشینش کردو گفت:
_پس سوارشو.
با طمانینه قدمی به جلو برداشتمو تنها در ماشین رو باز کردمو نشستم،بی ام دبلیو!چقد صندلیاش راحته،سوار شدو نیم نگاهی بهم انداخت
راه افتاد.استرس داشتم.اصلا چرا قبول کردم که باهاش بیام؟چرا دوباره به یه پسر اعتماد کردم؟این افکار مثل خوره افتاده بود تو
جونم.چقد مسیری که داشت میرفت اشنا به نظر میومد، یاد مامان افتادم،تند تند بهش اسمس دادم که یکم دیرتر میرسم خونه.جلوی
رستوران شیکی توقف کرد،با تعجب نگاهی به رستوران انداختم،همونی بود که با هیراد اومده بودیم.با تعجب پیاده شدم.حرکت کردیم
سمت ورودی،وارد رستوران شدیم،گارسونی اومد نزدیکمون،تا نگاهش به ازاد افتاد با لحن چاپلوسانه ای گفت:
_خوش اومدین اقای ادین.
ازاد سری براش تکون داد و حرکت کرد سمت یه میزی که مسیرش بینهایت برام اشنا بود. کنار میزی ایستاد،دقیقا همون میزی بود که
اون روز با هیراد اومده بودیم،یعنی همه این اتفاق بر حسب تصادف بود؟گارسون با لحن شرمنده ای گفت:
_شرمنده جناب ادین،این میز قبلا رزرو شده.
ازاد نگاه تند و تیزی به گارسون انداخت،گارسون با من من گفت:
_ولی شما بفرمایین بشینین.
ازاد لبخند پیروزمندانه ای زد و روی صندلی نشست.صندلی رو به روو بیرون کشیدمو نشستم.
*
منتظر نگاهی بهش انداختمو گفتم:
_خب،نمیخواین شرطتون رو بگین؟
کمی خودشو جلو کشید و گفت:
_من که خیلی گرسنمه،موافقی در حین غذا خوردن حرف بزنیم؟

romangram.com | @romangram_com