#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_64

با خنده گفتم:
_زردالو چرا؟
در حالی که سعی میکرد خندشو قورت بده گفت:
_چه میدونم یهوه رسیدبه ذهنم.
***
عسل اومد دنبالمون،حدود دوساعتی تو راه بودیم تا اینکه رسیدیم...
*
حتی از توی کوچه صدای اهنگ میومد.عسل جلوی یه خونه ی ویلایی خیلی شیک و بزرگ نگه داشت.دست بارانو گرفتمو پیاده
شدیم.عسل نگاهی به ساعتش کردو گفت:
_دیر رسیدیم،ازاد پوستمو میکنه بدویین بریم.
چقد ارایش عسل غلیظ بود،احساس میکردم خیلی ساده شدم.چون ظاهرا مهمونی خیلی بزرگ بود.باهم وارد شدیم.با دیدن جمعیت چشام
بزرگترازمعمول شدن.خیلی شلوغ بود عسل به سمتی رفت ماهم دنبالش رفتیم.رسیدیم به جمع ازادو دوستاش.سلام احوالپرسی
کردیم،خبری از پناه نبود.نکنه نیومده؟وای خدای من نه نه نه نه.صدای سلامی اومد،نگاهمو به فرد کناری ازاد دوختم که به پناه
رسیدم.اخیش پس اومده.نگاهمو از بالا تا پایینش دوختم.بدک نشده بود.دستشو دور بازوی ازاد حلقه کرد و مغرورانه گفت:
_خوش اومدین.
عسل پشت چشمی براش نازک کردمشخص بود که به شدت ازش متنفره.پناه از نوک پا تا فرق سرمو از نظر گذروند و پوزخندی
زد.اخمی کردم،دختره ی گاو.رو صندلی کنار باران نشستم،اهنگ ملایمی داشت پخش میشد.ازجام بلند شدم تا برم سمت همون اتاقی که
تعویض لباس کرده بودیم گوشیمو بردارم.نگاهم افتاد به کیفی که کنار پالتوم بود.عطری که رو کیف پخش بود دقیقا مثل عطر پناه بود.ابدهنمو قورت دادمو یه نگاهی به دور و بر اتاق انداختم،وقتی مطمئن شدم که کسی این اطراف نیس به ارومی زیپ کیف رو باز کردم یه
سری لوازم ارایشو عطر و اینجور چیزا بود.نگاهم افتادبه زیپ مخفی کیف ،به ارومی بازش کردم،دوبسته قرص داخلش بود.با تعجب
نگاهی به اسم قرص انداختم ولی نتونستم بفهمم قرص چیه.برای اطمینان اسمشو یادداشت کردم.تا خواستم زیپو ببندم متوجه کاغذ
کوچولویی شدم.اروم برش داشتمو بازش کردم که متوجه یادداشت روش شدم: "12شب شروع"با تعجب دوسه دور نوشته رو خوندم ولی
چیزی متوجه نشدم با گوشیم از کاغذ یه عکس گرفتم صدای قدمایی رو شنیدم تند تند وسایلای کیف رو مرتب کردمو زیپشو بستم.از اتاق
زدم بیرون،ولی همه حواسم پیش اون قرصو نوشته بود.رفتم تلگرام،دیدم عمو انلاینه،تند تند چیزایی که دیده بودم به علاوه عکسی که

romangram.com | @romangram_com