#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_63
ریملی که تو دستم بود رو به سمتش پرت کردمو با خنده گفتم:
_بمیر بیشعور.
لباس عروسکی سفید مشکیمو برداشتم تا بپوشم.
رو به باران کردمو گفتم:
_لباسم چطوره؟
با لبخند گفت:
_عالی،یه چرخ بزن ببینمت.
به ارومی چرخیدم ک یهوگفت:
_وایسا ببینم.
با تعجب ایستادم،اومد پشت سرم دستشو رو پشتم کشیدو گفت:_کی خالکوبی کردی؟
چیزی از ذهنم گذشت،گذشته......
چشامو محکم بستم،لعنتی
چشامو باز کردمو به ارومی چرخیدم سمتشو با لبخند مصنوعی گفتم:
_قبلا.
مشکوک بهم زل زد واسه اینکه بحثو عوض کنم گفتم:
_زنگ بزنم عسل بیاد دنبالمون؟
_وای اره اره بزنگ دیر شد.
و با لحن مسخره ای ادامه داد:
_من اگه امشب یه هفت هشتا دوس پسر گیر نیارم باران نیستم.
با لحن حرص دراری گفتم:
_کدوم کج سلیقه ای میاد توروبگیره؟
با حرص ضربه ای به بازوم زد و گفت:
_خفه بمیر زردالو.
romangram.com | @romangram_com