#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_65

گرفته بودم رو براش فرستادم.رفتم سمت همونجایی که نشسته بودیم،اما هیچکس نبود.با تعجب چشم چرخوندم تا پیداشون کنم اما خبری
ازشون نبود...
*
رو صندلیم نشستم نگاهم رفت سمت ِسن رقص،دیدم دارن میرقصن.باران و کیارش داشتن باهم میرقصیدن.یکدفعه گرمای نفس هایی رو
پشت گردنم حس کردم با ترس بلند شدمو به عقب برگشتم که با ازاد مواجه شدم با اخم بهش توپیدم:
_شما دقیقا اینجا چیکار میکنی؟
لبخندی زد که ناخداگاه محوش شدم با صدای بمی گفت:
_میخوام خالکوبیتو ببینم.
اخمی کردمو گفتم:
_لازم نکرده.
متقابلا اخمی کرد و گفت:
_هر روز یه چیز جدید ازت میبینم.اول که خودتو یه دختر اُمل جلوه میدادی،الان با یه خالکوبی جلوم نشستی،راستشو بگو چند تا دوست
پسر داری؟
در حالی که نهایت تلاشمو میکردم تا صدام بلند نشه گفتم:
_بهتره خفه شی،من هیچوقت به چیزی تظاهر نکردم،هرکس خالکوبی داره دلیل بر فاحشه بودنش نیس،دیگه دور و بر من پیدات نشه.
قهقهه ای زد و گفت:
_وای دختر تو چقد تو فیلمی.
نگاهمو به خندش دوختم مردک بی مصرف شیطونه میگه برم همدست پناه شم بااخم رو ازش گرفتم ک نگاهم تو نگاه پرازاخم پناه گره
خورد با لبخندی مصنوعی نزدیکمون شد و خودشو به ازاد اویزون کردو گفت:
_به چی میخندی عمرم؟
ازاد طره ای از موهای پناهو پشت گوشش گذاشتو گفت:
_چیز مهمی نیس عزیزم.
پناه رو نوک پاهاش ایستادو بوسه ای رو گردن ازاد زد.با اخم نگاهمو به جهت مخالفشون چرخوندم.حوصله دیدن معاشقشون رو

romangram.com | @romangram_com