#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_24

به سختی اب دهنم رو قورت دادم و با صدای تحلیل رفته ای گفتم:
_مها من باید برم کاری نداری؟
_نه عزیزم مراقب خودت باش میبوسمت خداحافظ.
زمزمه وار خداحافظی کردم و به صفحه گوشی زل زدم عصبی سوار ماشین شدم،به هیچ وجه دلم نمیخواست مها برگرده..!.
~~~~~~~از نگاه حوا~~~~~
با صدای زنگ گوشیم بیدارشدم،هوا هنوز تاریک بود،ای خدا من به کی بگم که نمیخوام برم کوه؟با حالی زار بلند شدم تا حاضر
شم،لباسایی که مخصوص کوهنوردی بود رو همراه باران خریده بودم،یکم ارایش کردم تا زیاد ضایع نباشه تازه از خواب پاشدم،بعد
اینکه باران تک زد رفتم پایین. تو پراید مشکیش نشسته.در جلو رو باز کردم و نشستم،بعد با باران حرکت کردیم رفتیم جایی که همه باید
اونجا بجمع میشدن... قتی رسیدیم تقریبا همه اومده بودن،باران ماشینشش رو تو پارکینگ پارک کرد،بعد باهم رفتیم سوار ماشین یه گروه
از دخترا شدیم.
باران زود باهاشون مچ شد،تو کل راه صدای خندشون ماشین رو پر کرده بود،از پنجره به بیرون زل زدم.
*
فلش بکی به گذشته
_کجا داریم میریم کجا داریم میریم؟
خنده ای کرد،یدونه از همون خنده ها که جونمو براش میدادم!
با لبخند گفت:
_داریم میریم یجای خوب.
_عه بگو دیگه اگه نگی قهر میکنما!!
اخمی کردو گفت:
_من طاقتش رو ندارم که زندگیم باهام قهر باشه،داریم میریم جایی که من باشم و تو،من باشم و عشقم.
لبخند خجلی زدم و لبام رو گزیدم،بی حرکت رو صندلی نشستم و به انگشتام خیره شدم،دستش رو گذاشت رو دستم و گفت:
_حوای من؟هوای من به بودن نفسات خوشه،تو همه ی منی...
خجالت زده به رو به رو خیره شدم،قلبم تند تند میزد.....با تکون دستی به خودم اومدم برگشتم سمت باران که داشت با نگرانی نگام میکرد و یچیزایی میگفت اما من فقط حرکت لباش رو میدیدم

romangram.com | @romangram_com