#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_21
_هوی حوا؟یه خمیازه کوتاه کشیدمو گفتم:
_هوم؟_میگم بعضی از بچه های دانشگاه میخوان برن کوه ماهم باهاشون بریم؟خیلی خوش میگذره ها.
چشمام رو تو حدقه چرخوندمو گفتم:
_اولا من اصلا روحیه ورزشکاری ندارم،دوما من دو قدم راه میام دو روز استراحت میکنم چه برسه به اینکه بخوام بیام کوه!!
باران با صدای ناراحت و پرحرصی گفت:
_اه همش ضد حال بزن باشه؟نشد یچیزی بهت بگم بدون چون و چرا قبول کنی.
با لحن ملایم تری گفتم:
_اخه عزیزم فرض کن که الان خودمم بخوام بیام بابام چی؟اونو چجوری راضی کنم؟
_اون با من تو فقط قبول کن.
چشمام زو از حرص بازو بسته کردم و باشه پرحرصی زیر لب گفتم که باعث خندش شد!!
*
~~~~~از نگاه ازاد~~~~~
پک عمیقی به سیگارم زدمو از پنجره به بیرون خیره شدم عجیب دلم گرفته بود حتی حوصله خودمم نداشتم چه برسه به این دوست
دخترای اویزون!
با حرص سیگارم رو خاموش کردم گوشیم زنگ خورد نگاهی به اسکرین گوشی کردم با دیدن مخاطبی که پشت خط بود اخمی
کردم،ترجیح دادم جوابش رو ندم چون اصلا حوصله اش رو نداشتم،گوشی رو گذاشتم رو سایلنت،دوباره با زنگ زدنش منو یاد منجلابی
انداخت که توش دست و پا نرم میکردم افتادم!
به کل این قضیه رو فراموش کرده بودم،نگاهم افتاد به اسکرین گوشی که خاموش و روشن میشد،ولی ایندفعه هانی بود،نامزد مانی،جواب
دادم:
_جانم هانی؟
صدای بغض دارش رو شنیدم:
_ازاد؟
_جانم چی شده؟مانی طوریش شده؟
romangram.com | @romangram_com