#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_19

_حوا عزیزم چی شده قربونت برم؟دوباره همون کابوسای همیشگی؟
با صدای لرزونی گفتم:
_اونـ.....اون.....بود م....مامان....اون.
در حالی که مامان کمرم رو نوازش میکرد گفت:
_فقط یه خواب بود عزیزم یه کابوس اون دیگه نیست اون رفته اون مرده اون هیچوقت نمیاد،اروم بگیر قلب من.
قلبم تندتند میزد با حالت عصبی که بهم دست داده بود خودم رو از بغل مامان کشیدم بیرون در حالی که کل هیکلم بخصوص دستام
میلرزید گفتم:
_انـ....انقد باهام فاصله داشت...میخوا....میخواست....بگیرتم.
بعد با دستای لرزونم یه فاصله خیلی کمی رو نشون دادم بابا اومد داخل،دستای مثل یخمو که بشدت میلرزید رو تو دستاش گرفت.
اشکام تند تند رو صورتم سرازیر میشد،سرمو به طرفین تکون دادم و گفتم:
_بابایی بخدا من کاری نکردم،بابا....بخدا من گناهی نکردم..بابا.
هق هق گریه اجازه نداد تا ادامه حرفمو بزنم.
منو تو اغوش پدرانش گرفت،اغوش گرمی که برخلاف نگاه سر ِد همیشگیش بود!
موهامو نوازش کردو گفت:
_میدونم بابا،تو گل منی،تو گل پاک منی قشنگترینم.
انگار که حرفای بابارو نمیشنیدم تندتند زیر لب زمزمه میکردم:
_من بی تقصیرم من گناهی نکردم،تقصیر من نبود.
مامان درحالی که دستاشو جلوی دهنش گرفته بود تا هق هق گریه هاشو نشنوم از اتاق رفت بیرون.بعد چند دقیقه وارد شد یه لیوان اب دستش بود تو همون حال هم تند تند قربون صدقم میرفت گفت:
_الهی قربون چشات بشم من یکی یدونه من بیا این ارام بخشو بخور.
با وحشت نگاهی بهشون انداختم و گفتم:
_دوبا.....دوباره بیخبری...دوباره خواب...دوباره بیمارسـ..
بابا بین حرفام پرید صدای بابام میلرزید صدای بابایی که محکم ترین مرد زندگیم بود میلرزید! با دستاش شونم رو گرفتو گفت:
_اون دیگه نیس حوا اون رفته اون هیچوقت نمیتونه بیاد،حالا بیا این قرصو بخور و بخواب.

romangram.com | @romangram_com