#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_18

مشتی به بازوم زد و گفت:
_هیولا!
دستم رو تو موهاش فرو بردم و سرش رو کشیدم جلوتر،مماس لبش لب زدم:
_مواظب باش هیولا نخورتت!
بعد نگاهم رو سوق دادم سمت لبای نیمه بازش. دستش رو دور گردنم حلقه کردو گفت:
_من در خدمت این هیولای جذابم.
مهر تائید رو روی همه ابهاماتم زد.سرم رو فرو بردم تو گودی گردنش که فشار خفیفی به گردنم وارد کرد.لبامو کشیدم رو گردنش.
از بوی عطرش خوشم اومد، خوب بود.لبام رو روی نبض گردنش کشیدم.اه کوچیکی از گلوش خارج شد...چنگ زد تو موهام میخواستم
دیوونش کنم،تشنم بشه...سرمو بلند کردمو ب چشمای نیمه بازش خیره شدم بهم مهلت ندادو با عطش لباش رو چسبوند به لبام...مشخصبود با تجربه تراز این حرفاست!!اما اصلا قیافه اش نشون نمیداد!از این لذت میبردم که اینطوری تو دستای من ناله میکنه،با خشونت
گازی از گودی گردنش گرفتم در اختیار من بود،دیگه پا گذاشته بود تو قلمروی کسی که خیلیا خواهان اونجا موندنن،قلمروی من قلمرویه
زانو در اوردن مونثه...مونثایی که با پای خودشون میان و با ادعای دروغ عاشقی میرن...
اینجا قلمروی منه
قلمروی ازاد!!
*
~~~~~از نگاه حوا~~~~~
صدای ناله میومد نفس نفس میزدم به شدت میلرزیدم هی صدام میزد خودش بود،خود لعنتیش!هرچقدر فرار میکردم انگار که ذره ای از
جام تکون نمیخوردم!
میدیدمش داشت نزدیکم میشد...فاصله اش باهام کمتر و کمتر میشد.جیغای از سر ترس میکشیدم با التماس داد میزدم تا یکی کمکم کنه
صدای ناله یه دختر میومد،زمزمه های یه پسر از یه طرف دیگه ب گوشم میرسید! نگاهی ترسیده ام رو به خود نامردش دوختم فاصلش
باهام در حد دوسه قدم بود نا امید شده بودم دستشو دراز کرد تا بگیرتم،جیغی کشیدم و یدفعه از خواب پریدم.تند تند نفس میکشیدم انگار
که یه مسافت طولانی دویده باشم!
در اتاق یه ضرب باز شدو مامانو بابا اومدن داخل،عرق کرده بودم موهام به پیشونیم چسبیده بود،اما دستام یخ بود مامان نزدیکم شد و با
لحن ترسیده امیخته به تعجبی گفت:

romangram.com | @romangram_com