#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_16
_اخه تنهام مامان و بابام مسافرتن.
چشمام برقی زد چیزی نگفتم،یکم خودش رو کشید جلو و گفت:
_امشب پیشم میمونی؟
بالاخره حرف دلشو زد پوزخندی زدم اینا مونثه امثال همون دوست دخترام فقط یکم کلاسش بیشتره.
لبخند دلفریبی زدمو گفتم:
_چرا که نه امشب بیا خونه من!
لبخندش بزرگترشدو گفت:
_میدونستم که نه نمیگی!
حرکت کردیم سمت خونه،توراه یکم تنقلات گرفتم،البته داشتم میرفتم خونه مجردیم، سوار اسانسور شدیم، از پایین تا بالاشو اسکن کردم
قد بلندی داشت هیکلشم خوب بود. در واحدم رو باز کردمو گفتم:
_بفرمائین بانو!
لبخندی زد و وارد شد نگاهی به واحدم کردو گفت:
_تو اولین پسری هستی که میبینم انقدر تمیزی و شلخته نیستی!
خود به خود یه ابروم رفت بالا و گفتم:
_مگه چند نفر بودن که منو باهاشون مقایسه میکنی؟!
هول شدنش واضح بود،لباش بو بهم فشار دادو گفت:
_اوم خب یه سه چهارتایی میشدن!
چشمکی بهش زدم و اهان کشیده ای گفتم. دستش رفت سمت دکمه های مانتوشو یکی یکی شروع کرد ب باز کردن،نگاهم رو از روش
برداشتم رفتم سمت اشپزخونه تا قهوه دم کنم،صدای موسیقی بلند شد
پس خانوم اهنگ گذاشته،اهنگ مورد علاقم بود،ریتمش تند بودdance in fire
اومد تو اشپزخونه و گفت:
_زحمت نکش.
لبخندی زدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com