#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_13
_باشه اما یه کار درست درمون نه بیخودو بی جهت.
لبخندی از سر پیروزی زدم و چشم ارومی گفتم رفتم تو اتاقم خوشحال بودم گوشیم رو برداشتمو یه زنگ به باران زدم و قضیه رو براش
تعریف کردم،اونم خوشحال شد،هنوز ده دقیقه از تماسم با باران نگذشته بود که گوشیم دوباره زنگ خورد، باران بود:_بله باران؟
_اوف حوا نمیدونی چیشد که!!
اخمی کردم و گفتم:
_خب بگو تا بدونم چیشد!!
_الان داشتم با تو حرف میزدم داداشم تو اتاقم بود وقتی فهمید دنبال کار میگردی گفتش میتونی به عنوان منشی تو شرکتش مشغول به
کار شی،چون منشی قبلی ازدواج کرده و استعفا داده ، به یه منشی احتیاج دارن!
لبخند گلهگشادی زدمو گفتم:
_همیشه خوش خبر باشی دوستم عاشقتم...!
خنده ای کردو گفت:
_بله دیگه ما اینیم،راستی فردا ساعت ۸برو به این ادرسی که برات میفرستم.
با ذوق ازش خداحافظی کردم.چقد سریع کارا ردیف شد.لبخندی زدم و رفتم بخوابم تا صبح سرحال پاشم.
***
با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم به سختی از جام بلندشدم و رفتم حاضر شم یکم استرس داشتم،مانتو شلواری رسمی با مقنعه
پوشیدم،از اتاقم رفتم بیرون،مامان و بابا داشتن صبحونه میخوردن،صبح بخیری گفتم، بابا گفت:
_صبح توام بخیر،کجا بسلامتی؟امروز که کلاس نداری!
لبخندی زدم و گفتم:
_ دیشب دوستم بهم خبرداد که شرکت داداشش منشی میخوان بخاطر همین زودتر بیدارشدم تا برم اونجا.
بابا سری تکون دادو گفت:
_میرسونمت.
سری به نشونه تائید تکون دادم و مشغول خوردن صبحانه شدم.
~~~~~از نگاه ازاد~~~~~یبار دوبار سه بار، اه لعنتی هرکی پشت خطه ول کن نیس بابا، با حالت عصبی گوشیم رو از پاتختی کنار تخت برداشتم. تو این چند روز
romangram.com | @romangram_com